جالب این که اجراى این ---------- را شاه از همان مجلس تاجگذارى آغاز کرد و فوت وقت را به هیچ وجه جایز نمىدانست. در این مجلس که شاه بر مسند سلطنت نشسته و عصاى مرصع شاهى را در دست داشت، شاه مخلوع نیز کنار او قرار گرفته و وکیل السلطنه - مرشد قلى خان - در کنار شاه ایستاده بود. جمعى از معتمدان خان استاجلو هم، با سیصد تن از سردارانى که از خراسان آمده بودند، در اطراف مسند شاهى صف بسته بودند. جمعى از صوفیان نیز مسلح به شمشیر و خنجر، با تبرزینى که بر شانه تکیه مىدادند و سلاح ویژه ایشان بود، به رسم معمول در درگاه شاهى حضور داشتند.
مرشد قلى خان، از پیش به صوفیان گفته بود که مرشد کامل، مجازات کشندگان برادرش را از شما خواهد خواست و لباس و اسلحه ایشان از آن شما باشد.
پس از مراسم تاجگذارى، شاه عباس رو به خلیفة الخلفا و صوفیان کرد و گفت که: «من امروز مىخواهم انتقام خون برادرم سلطان حمزه میرزا را از کشندگان او بگیرم. شما چه مىگویید?». صوفیان زمین بوسه داده و گفتند: «ما مدتى است که در این اندیشه منتظر فرمان همایونى هستیم.» آنگاه به فرمان شاه، على قلى خان استاجلو و اسماعیل قلى خان شاملو و برادرش مرشد قلى خان و محمدى بیگ سار و سولاغ و رضا قلى بیگ اینانلو، و سایر کشندگان حمزه میرزا و ارکان دولت شاه محمد را، که جمعا" هفت نفر بودند، در پاى ایوان چهل ستون حاضر کردند. نخستین کسى که به فرمان شاه کشته شد، اسماعیل قلى خان شاملو بود؛ صوفیان او را در زیر مشت و لگد از پاى درآوردند. پس از وى على قلى خان و دیگران نیز در حضور شاه کشته شدند. شاه، میرزا محمد وزیر و سایر ارباب قلم، مانند میرزا لطف الله شیرازى وزیر قدیم پدرش را، چون ایرانى و به اصطلاح زمان تاجیک بودند، بخشید، و مقرر داشت که از هر یک مبلغى به عنوان جریمه و ترجمان گرفته شود. اموال کشته شدگان را نیز با خیمه و خرگاه و شتران و اسبان هر یک میان سرداران مطیع، و امیرانى که از خراسان آمده بودند، قسمت کردند.
فرمانروایى مرشد قلى خان استاجلو / شاه در سایه
«996-997 ق / 1588 - 1589 م»
پس از آن که مرشد قلى خان با همکارى شاه عباس، ارکان دولت شاه مخلوع را از میان برداشت، بىرقیب و مدعى نیابت سلطنت و فرمانرواى مطلق شد و با لقب وکیل السلطنه به اداره امور سلطنتى و کشورى پرداخت. در آغاز کار چندى با شاه عباس در دولتخانه به سر مىبرد، پس از آن در خانه عمه مقتول شاه، پرى خان خانم، دختر شاه طهماسب، منزل کرد. وزیران و رجال و سران لشکرى و کشورى تنها از او دستور مىگرفتند و تمام کارهاى خود را با موافقت و صوابدید وى انجام مىدادند. خان استاجلو، همه احکام و فرمانهاى سلطنتى را بى اجازه شاه صادر مىکرد و به مهرهاى سلطنتى، که بر گردن آویخته بود، مىرسانید. در اندک زمانى، منصبها و مقامات مهم دربارى و دیوانى، مانند ریاست قورچیان و مهر دارى و حکومت ولایات ایران را، میان دوستان و بستگان خود و سرداران و امیرانى که به فرمان او گردن نهاده بودند، تقسیم کرد؛ حتى وزیر خود، میرزا شاه ولى را نیز با لقب اعتمادالدوله به وزارت اعظم برگزید.
پس از آن شاه مخلوع - پدر شاه عباس - با ابوطالب میرزا - برادر شاه - و اسماعیل میرزا و حیدر میرزا - پسران خردسال حمزه میرزا - را در نیمه محرم سال 997 ق / 4 دسامبر 1588 م، از قزوین به قلعه الموت، که شاهزاده طهماسب میرزا - برادر دیگر شاه عباس - نیز در آنجا محبوس بود، فرستاد تا از پایتخت دور باشند و حضور ایشان در قزوین، مایه تحریک سران قزلباش به سرکشى و طغیان و تغییر شاه نشود. سیصد تن از سواران قزلباش را هم مأمور حفاظت ایشان کرد، و این عده در پایان هر ماه عوض مىشدند.
در همان حال به املاک خالص سلطنتى نیز طمع برد، و به موجب فرمانى که از شاه گرفت تمام املاک شاهى اصفهان را، که پس از مرگ شاه طهماسب به ترتیب به حمزه میرزا و ابوطالب میرزا، منتقل شده بود، تصاحب کرد. سپس براى شاه عباس مجلس عروسى ترتیب داد، و در یکجا دو دختر از خاندان صفوى را به عقد نکاح شاه درآورد. یکى دختر سلطان مصطفى میرزا، برادر زاده شاه طهماسب اول، که پیش از آن همسر برادر بزرگ شاه، حمزه میرزا بود. این دو زن را در یک روز براى شاه عقد بستند و پس از سه شبانه روز جشن و سرور، در یک شب به حرم سراى او بردند!
تسویه های خونین در دولت صفوى
«997 ق / 1589 م»چون مرشد قلى خان در اداره کشورى و لشکرى، طریق استبداد و خود رأیى مطلق را در پیش گرفته و به سران قزلباش مجال هیچ گونه مداخله و اظهار نظر نمىداد؛ امیران و ارکان دولت از او آزرده خاطر شدند، و چون تصور مىکردند که شاه نیز از قدرت مرشد قلى خان ناراضى است و مخالفت قزلباشان را با او تأیید خواهد کرد، در نهان براى کشتن وکیل السلطنه، همداستان شدند و به انتظار فرصت نشستند.
اتفاقا" توطئه سران براى قتل مرشد قلى خان برملا شد و مرشد، شاه را به دفع این توطئه برانگیخت. شاه عباس، با وجودى که از مرشد قلى خان، فوق العاده ناراضى بود، اما به راهنمایى خرد و تدبیر و حیله گرى ذاتیش، مقتضى آن دید که نخست از این پیشامد استفاده کرده، مرحلهاى دیگر از تسویه سران قزلباش و قطع نفوذ آنها را به مورد اجرا گذارد. توطئه گران که دانستند راز برملا شده به اتفاق سواران و ملازمان خویش به دولتخانه آمدند و بر خلاف آداب و رسوم، همچنان با سلاح و شمشیر به ایوان عمارت چهل ستون رفتند. شاه کس نزد سران فرستاد و از قصد و نیت آنها پرسید و ایشان منظور خود آشکار کردند؛ شاه نیز پیغام داد که چون به کار دیگرى مشغول است، پى کار خود روند، تا به مشکل بعدها رسیدگى کند.
امیران از نادانى دولتخانه را ترک گفتند و در باغ دولتى سعادت آباد قزوین گرد آمدند. اما این بار بر همراهان و سواران خویش افزودند و مخالفت خود را با مرشد قلى خان آشکار کردند. روز بعد مهدى قلى خان ذوالقدر حاکم فارس به نمایندگى از سران متمرد و اعیان قزلباش به خدمت شاه رفت و درخواست نمود که شاه به ارباب مناصب و اولیاى دولت و سران طوایف استقلال واختیارات بیشتر دهد. شاه عباس در پاسخ گفت که: «مایه آن همه اختلاف و نفاق و جنگهاى داخلى که در زمان پدرم به ضعف دولت مرکزى و پیشرفت کار بیگانگان و دشمنان ایران منتهى شد؛ نتیجه همان اقتدار و استقلال و خودسریهاى سران و طوایف و مداخله هاى بى مورد امیران قزلباش در کارهاى سلطنتى و دولتى بود» و از آنها خواست تا به فرمان شاه و نماینده تام الاختیار او مرشد قلى خان گردن نهند و او را به عنوان ریش سفید خود بشناسند.
مهدى قلى خان در پاسخ گستاخى کرد و همین بهانهاى شد تا شاه که از پیش براى این منظور خود را آماده کرده بود، فریاد زد: «اى مردک مفسد تو را به ایالت شیراز و مرتبه خانى سرافراز فرمودهایم، زیاده از این چه توقع داشتى که میانه قزلباش فساد مىکنى? وجود امثال شما که به خودسرى برآمده اند خار گلزار دولت است .... / عالم آراى عباسى، ص 254».
سپس به یعقوب بیگ ذوالقدر، که پدرش در زمان شاه طهماسب اول حکومت شیراز داشت، اشاره کرد که او را در همان لحظه هلاک سازد و به جایش حاکم فارس باشد. یعقوب بیگ نیز بى تأمل تاج قزلباش از سر مهدى قلى خان برداشت و او را در بیرون مجلس شاهى سر برید.
پس از آن شاه عباس منصبهاى مهر دارى و ریاست قورچیان و خلیفة الخلفایى و غیره را نیز به امیر زادگان جوانى که در آن مجلس حاضر بودند، بخشید و هر یک را به کشتن صاحب آن مناصب مأمورکرد. نو منصبان بى درنگ با سواران به خانه قورخمس خان تاختند. امیران مخالف نیز چون تاب مقاومت نداشتند، سراسیمه بر اسبان پریده راه فرار در پیش گرفتند؛ ولى جملگى در راه گیلان دستگیر و کشته شدند. تنها دو تن از ایشان که از راه همدان گریختند، جان به در برده به خاک عثمانى رفتند.
در یک سرا دو سلطان نگنجد
«997 ق / 1589 م»شاه عباس به على قلى خان شاملو و خانواده او محبت و علاقه فراوان داشت و خود را فردى از افراد آن خانواده مىدانست. پس از جنگ مو سفید که موجب شد عباس میرزا از لله محبوبش جدا و دستاویز فرمانروایى و اقتدار مرشد قلى خان شود، همواره این خاطره را به یاد داشت. اما در خراسان به حکم زیرکى ذاتى که بر خلاف مقتضیات جوانىاش، همچون پیرى دنیا دیده عمل مىکرد، با مرشد مدارا روا داشت؛ زیرا على قلى خان دیگر در خراسان قدرتى نداشت و اگر با مرشد قلى خان در مىافتاد، خان استاجلو با درباریان قزوین از در آشتى در مىآمد و با تسلیم عباس میرزا، او را تباه مىساخت.
پس از آن هم که به همراه مرشد قلى خان به قزوین آمد و بر تخت نشست، یکچند استبداد رأى و قدر قدرتى او را تحمل کرد و به انتظار فرصت مناسب نشست. مرشد قلى خان نیز در مرعوب ساختن شاه و کوتاه کردن دست او از ارکان حکومت، از هیچ کوششى فرو نمىگذاشت و شاه را کاملا" مهار کرده بود؛ حتى شکار رفتن و تعیین مصاحبان شاهى نیز مىباید با صلاحدید مرشد قلى خان صورت مى گرفت.
قتل محلی قلی خان به دست ازبکان
دورى از على قلى خان و محصور بودن لله پیشین او در قلعه هرات نیز براى شاه هر روز دشوارتر مىشد، تا آن که قلعه هرات در 18 ربیع الثانى 997 ق / 6 مارس 1589 م سقوط کرد و على قلى خان به دست ازبکان با جمع دیگرى از سران شاملو به قتل رسید. خبر سقوط قلعه و مرگ على قلى خان، شاه را بى اندازه متأثر ساخت و او را در کشتن مرشد قلى خان مصمم تر نمود. در همان ایام، مرشد قلى خان، براى اینکه بنیان قدرت و حکومت خود را استوارتر گرداند، از شاه عباس خواست تا یکى از شاهزاده خانمهاى صفوى را به عقد نکاح او درآورد؛ به همین جهت، دختر حمزه میرزا، برادر مقتول شاه را خواستار شد و در این باره اصرار فراوان کرد. ولى دختر حاضر به این وصلت نمىشد، و شاه هم با آنکه باطنا" به این ازدواج تمایل نداشت، به خاطر موقعیت مرشد قلى خان، اظهار موافقت مىکرد؛ در هر صورت، با وجود گفتگوى حضورى شاه با دختر حمزه میرزا، وى رضایت ندارد و همین امر مایه رنجش مرشد از شاه شد. مرشد قلى خان هم که تا آن زمان از شاه جز اطاعت ندیده بود، نتوانست عدم انجام این خواست را بر او بخشد، و در مجالس دوستانه و در جمع یاران و هواداران خویش، از رفتار شاه زبان به شکایت گشود. از آن جمله شبى که با جمعى از خواص و سران طوایف استاجلو به بازى گنجغه مشغول بود، باز از بى مهرى شاه ابراز نگرانى کرد. محمود خان صوفیلر استاجلو، که از دوستان نزدیک وى بود، بى ملاحظه گفت: «رفع نگرانى آسان است، زیرا هنوز شاهزادگان صفوى بسیارند، اگر شاه عباس بر رفق رضاى خان رفتار نمىکند، او را به گنجغه مىتوان باخت و دیگرى را اختیار کرد!». در همان حال، یکى از خیر اندایشان! مجلس این گفتگو را به شاه خبر داد و شاه مصمم شد، پیش از آن که مرشد پیشدستى کند، کار او را یکسره سازد.
توطئه شاه عباس برای کشتن مرشد قلی خان
از آن پس شاه عباس همواره مترصد فرصتى بود تا نقشه خود را عملى سازد. یک بار که به همراه مرشد عازم خراسان بودند، به دستیارى میرزا محمد، وزیر سابق برادرش ابوطالب میرزا، از میان امیران و قورچیان قزلباش چهار تن به نامهاى: امت بیگ قراسارلوى کوشک اغلى استاجلو، قرا حسن بیگ چاوشلو، الله وردى بیگ زرگر باشى - الله وردى خان معروف - و محمد بیگ ساروقچى باشى را، که از مرشد قلى خان آزرده و ناراضى بودند، به کشتن وى برانگیخت. در شب دهم رمضان 997 ق / 24 جولاى 1598 م، این چهار تن به چادر مرشد قلى خان که در خواب بود، هجوم بردند و او را ضربتى زدند، مرشد قلى خان سراسیمه از خواب برخاست و با دهان خون آلود و فریاد زنان به بیرون چادر رفت، اما ضربات دیگر، او را امان نداد و به خاک هلاک افتاد. سپس به فرمان شاه، جارچیان، کشته شدن وکیل السلطنه را به همه اهل اردو خبر دادند و همان شب، جمعى از اتباع و نزدیکان وى را نیز هلاک کردند. از آن جمله محمود خان صوفیلر را به جرم آن زبان درازى در بازى گنجغه، زبان از پس گردن بیرون کشیدند و نگونسار بر شترى آویختند و گرد اردو گرداندند. ابراهیم خان، برادر مرشد قلى خان نیز، از حکومت مشهد معزول و به هلاکت رسید.
از کشندگان مرشد قلى خان، امت بیگ، به رتبه خانى سرافراز شد، و تمام اسباب و دارایى خان استاجلو را تصاحب کرد. قرا حسن قورچى نیز با لقب خانى، قورچى مخصوص تیر و کمان گردید. الله وردى بیگ زرگر باشى، لقب سلطانى گرفت و از معتمدین و امیران بزرگ شاه عباس شد. محمد بیگ ساروقچى، به داروغگى اصفهان منصوب گشت و میرزا محمد نیز به منصب عالى وزارت اعظم نائل آمد و بار دیگر «اعتماد الدوله» شد.
از این تاریخ، شاه عباس، حکومت مستقل و استبدادى خود را آغاز کرد و در طول زمامداریش، بى اندک ملاحظه و ترحم و تردید، هر کس را که به حقیقت یا به گمان، مانع فرمانروایى مطلق و مخالف اراده خویش دید، با شمشیر یا به حیله و تزویر، از میان برداشت؛ چنانکه با محمد خان ترکمان، از سران بزرگ قزلباش چنین کرد. روش سیاسى شاه چنین بود، که جوانان گمنام را بر مىکشید و به مقامات بلند مىگماشت و به دستیارى ایشان، خیره سران را که داعیه استقلال و رأى زنى داشتند، نابود مىساخت.
شاه عباس و دولت عثمانی
شخصیت پرنفوذ شاه عباس بزرگ
در همین جا است که نقش شخصیت و توان فردى، در تاریخ ایران بسیار بارز مىشود و کسانى چون شاه عباس با درایت و سعه صدر و فهم دنیاى جدید، با وجود تمامىمعایب ذاتى یک مستبد، کارنامهاى درخور قبول ارائه مىدهند و بسیارى، همچون پدرش شاه محمد که حاکم بر سرنوشت یک ملت بود، حتى از اداره حرم سراى خود عاجز مىماند.
شاه عباس این باور و ---------- را تا پایان پادشاهى خود دنبال کرد و در راه اجراى این سیاست، از کور کردن و کشتن پسران خود نیز مضایقه ننمود. با تکیه بر همین ---------- پولادین، که مکرر با قساوت و بى رحمىتوأم بوده است، توانست نزدیک چهل و دو سال در کمال قدرت و استبداد بر ایران حکومت کند؛ اما اگر چنین خشونتهایى در میان پدران و نیاکانش، بارها باعث از دست رفتن بخشهایى از ایران و حضور بیگانگان در خاک ایران زمین، و کشتار و غارت مردمان شد؛ دست کم، استبداد شاه عباسى، موجب باز پس گیرى ولایات از دست رفته، و جبران شکستهاى پدرش گردید، و در آسیا دولتى را بنیاد گذاشت که در دنیاى جدید، از لحاظ قدرت و امنیت و ثروت و رواج تجارت و نظم تشکیلات ادارى و سیاسى، کم نظیر و در سراسر اروپا زبانزد و مورد تحسین و احترام بود. اما هر تارى را که شاه مىبافت، پودى را از میان بر مىداشت؛ و على رغم این که بسیارى را در این شبکه به ظاهر استوار و پیچ در پیچ و منظم گرفتار ساخت، و با وجود ظاهر پر هیبت و بى نقص آن، چنان سست بافته شده بود که به اندک حوادثى پس از وى فرو ریخت و مصداق آن مثل جاودانى کلام وحى شد که ایشان را به عنکبوتى تشبیه مىکند که خانهاى به ظاهر پر هیبت و منظم مىسازند و عاقلان دانند که خانه عنکبوت سست ترین خانههاست.
مرشد قلى خان که در اوان سلطنت شاه عباس، تقریبا" شیرازه تمامىامور را در دست داشت، با شاه عباس همداستان بود و با تصور این که نفوذ خود را در امور مملکت بى رقیب سازد، شاه جوان را نیز تشویق به از میان برداشتن رقیبان مىکرد
س اقدامات افتخار آمیز زیادی در پرونده تاریخی خود دارد که بی جهت نیست که به او لقب کبیر نیز داده اند.
درخصوص موفقیت های سیاسی شاه عباس اول، به عنوان یکی از نمادهای طلایی اوج حکومت و اقتدار ایران، می توان به این عوامل اشاره کرد: .1 در اهداف خود صبور بود، .2 متخلفان را سخت مجازات می کرد، .3 از وضع مردم خودآگاه بود (با لباسی مبدل به میان مردم می رفت)، .4 یک نظامی مدبر بود، .5 اگر به کسی اعتماد داشت، به او آزادی عمل می داد، .6 یک مرد سیاسی - نظامی خلاق بود.
سلطنت چهل و دو ساله شاه عباس با آنکه از خشونتهاى بسیار به ویژه با نزدیکان خویش خالى نبود، در آنچه به رفاه و توسعه امنیت مىشد، یک دوره استثنایى و بى همانند در تمام تاریخ جدید ایران بود. شاه عباس، چهار سال بعد از جلوس بر اورنگ شاهى، تختگاه سلطنتش را از قزوین به اصفهان منتقل کرد «1000 ق / 1592 م» و در توسعه و آبادانى آن شهر اهتمام قابل ملاحظهاى نشان داد. در مقابل دولتخانه عثمانى که «باب على» خوانده مىشد، دولتخانه او در اصفهان «عالى قاپو» نامیده شد که به همان معنى و در همان پایه از جلال و عظمت بود.
به سعى شاه، در اصفهان بناهاى ممتاز و عالى ساخته شد؛ امنیت راهها، ایجاد جادههاى وسیع، تأسیس کاروانسراهاى متعدد، رونق اقتصادى قابل ملاحظه اما شکننده و ناپایدارى را در ایران عهد او به وجود آورد.نقشه ایران بزرگ پس از زمامداری شاه عباس بزرگ در زمان حکومت ملی صفویان , مناطق ایران غربی که شاه عباس آنان را از دست ترکان عثمانی آزاد کرد شامل : کردستان ترکیه , کردستان عراق , کردستان سوریه و مناطق ایران شمالی می باشد - مناطق آزاد شده ایران شمالی شامل : جمهوری آذربایجان , ارمنستان , گرجستان - مناطق آزاد شده شرقی ایران شامل پاکستان , افغانستان و کشمیر هند .
ولادت شاه عباس
« 996 - 1038 ق / 1588 - 1629 م» شاه عباس در رمضان «978 ق / فوریه 1571 م» در هرات دیده به جهان گشود. هنگام ولادت او، پدرش محمد میرزا حکومت هرات داشت. سالهاى کودکى عباس در همین تختگاه پر آوازه خراسان گذشت؛ در همانجا، و در همان سالهاى کودکى، مدتها حکومت اسمى خراسان به او تعلق داشت و از همان دیار هم بود که در آغاز جوانى، عازم تختگاه صفوى در قزوین شد و تخت و تاج پدر را در عهد حیات او به دست گرفت.
ورود عباس میرزا به قزوین و جلوس بر تخت سلطنت
«10 ذى القعده 996 ق / 2 اکتبر 1588 م»حمزه میرزا برادر شاه عباس بود.
حمزه میرزا پسر دیگر شاه محمد خدابنده در سال996ق پس از سرکوب شورش برادر خود طهماسب میرزا در نزدیک سلطانیه به تبریز بازگشت و مقدمات صلح با عثمانی را فراهم کرد. اما در این زمان با توطئه گروهی قزلباش، حمزه میرزا به قتل رسید. بنابراین مرشد قلی خان یکی از سران قزلباش،عباس میرزا را از خراسان به قزوین آورد. شاه محمد خدابنده نیز به نفع پسر از سلطنت کنار رفت و تاج شاهی را به شاه عباس داد. (ذی قعده996ق)
پس از کشته شدن حمزه میرزا، در بیشتر ولایات ایران، حکام و سران قزلباش سر از اطاعت دربار قزوین پیچیدند و به رغم وجود شاه محمد، با عباس میرزا و مرشد قلى خان از در موافقت و فرمانبردارى درآمدند. چند تن از بزرگان نامىقزلباش، مانند مرتضى قلى خان پرناک ترکمان، حاکم ولایت سمنان و دامغان و استراباد و پیر غیب خان استاجلو، حکمران معزول همدان، مرشد قلى خان را تحریک کردند که تا شاه محمد و ولیعهدش ابوطالب میرزا از پایتخت به دورند، عباس میرزا را از خراسان به قزوین آورد و رسما" بر تخت سلطنت بنشاند.
مرشد قلى خان هم که از اوضاع آشفته دربار قزوین و ضعف حکومت شاه محمد به خوبى آگاه بود، پیوسته در این کار اندیشه مىکرد، اما چون از مرتضى قلى خان پرناک بیم داشت، نگران آن بود که خان ترکمان، عباس میرزا را از دستش به در برد و نقشه هاى چندین ساله او را نقش بر آب سازد.
پس از آن که عبدالله خان ازبک به خراسان آمد و خطر حمله به مشهد قوت گرفت، مرشد قلى خان بر آن شد که با شاه عباس از راه طبس به یزد برود و از آنجا به همراهى سران طوایف افشار و ذوالقدر یزد و کرمان و شیراز، که نسبت به شاه عباس اظهار اطاعت کرده بودند، راه قزوین در پیش گیرد. به همین قصد، در آغاز سال 996 ق / 1588 م برادر خود ابراهیم خان را به حکومت مشهد گماشت، و به عنوان دفع سپاه ازبک از هرات، روانه ترشیز شد. ولى در راه خبر یافت که رقیب نیرومندش مرتضى قلى خان پرناک در دامغان درگذشته، و از طرف دیگر، شاه محمد و امیران عراق به قصد تنبیه متمردان اصفهان و فارس متوجه جنوب ایران گشته اند. بنابراین مصمم شد که از راه دامغان به سوى مقصد بشتابد. پس بار دیگر به مشهد رفت و بعد از تعمیر قلعه آنجا در ماه شوال 996 ق / سپتامبر 1588 م به همراه عباس میرزا و پانصد تن از ملازمان که مورد اعتماد کامل بودند، راهى قزوین شد. چون به بسطام رسید. نامهاى به قورخمس خان شاملو، برادر اسماعلى قلى خان، که حاکم قزوین بود، نوشت و او را به اطاعت از عباس میرزا و تسلیم پایتخت دعوت کرد. برادران قورخمس خان و امیران قزلباش که در قزوین بودند، با تسلیم شهر مخالفت کردند، ولى مردم شهر و سپاهیان به هوا خواهى از عباس میرزا برخاستند. قورمخس خان صلاح خویش در آن دید که از پدر و پسر، یعنى شاه محمد و عباس میرزا، هر یک زودتر به قزوین رسید، شهر را به او تسلیم کند! به همین سبب در پاسخ به مرشد قلى خان اظهار اطاعت نمود و او را تشویق کرد که هر چه زودتر شاهزاده را به پایتخت برساند؛ از سوى دیگر، عریضهاى براى شاه محمد به اصفهان فرستاد که اگر به پادشاهى خویش علاقمند است، بى توقف و تأخیر به قزوین باز گردد. در دامغان برادران و فرزندان مرتضى قلى خان پرناک با تمام بستگان و سواران خویش به عباس میرزا پیوستند. حاکم سمنان هم، که از طایفه ذوالقدر بود، آن شهر را تسلیم کرد و با قوایى که در فرمان داشت، به شاهزاده پیوست؛ به طوریکه در نزدیکى پایتخت عده سواران عباس میرزا به دو هزار رسید، و مرشد قلى خان به گونهاى وارد شهر شد که مردم ده هزار پنداشتند.
عباس میرزا و خان استاجلو در روز دهد ذیقعده 996 ق / 12 اکتبر 1588 م وارد قزوین شدند، و چون قورمخس خان، حاکم شهر به اطاعت پیش آمد، بى هیچگونه زد و خوردى، پایتخت صفوى را به تصرف درآوردند. عباس میرزا به دولتخانه رفت و بر سریر سلطنت نشست. مرشد قلى خان نیز با عنوان وکلیل السلطنه «نایب السلطنه» فرمانرواى مطلق شد. در همان روز، پیر غیب خان استاجلو را با جمعى از امیران ترکمان به خارج شهر فرستاد تا مراقب راه اصفهان باشند و از حمله احتمالى جلوگیرى کنند.
آغاز پادشاهى شاه عباس
«15 ذیقعده 996 ق / 17 اکتبر 1588 م»شاه محمد و بزرگان دولتش، همینکه از توجه عباس میرزا و مرشد قلى خان به سوى قزوین خبر یافتند، از اصفهان با سى هزار سوار بیرون آمدند و از راه گلپایگان رو به پایتخت نهادند. در نزدیکى قم، به ایشان خبر رسید که شاهزاده و خان استاجلو وارد قزوین شده، شهر را به آسانى در اختیار گرفتهاند. این خبر بر تشویش و نگرانى على قلى خان استاجلو و اسماعیل قلى خان شاملو و سران دولت شاه افزود. حاکم قم نیز خود را هواخواه عباس میرزا نشان داد و دروازه شهر را بر روى شاه محمد نگشود. چون به ساوه رسیدند، بسیارى از افراد سپاه هم، که در قزوین زن و فرزند و خانه داشتند، بى اجازه خدمت را ترک گفته رو به پایتخت نهادند. دلیل ترک سربازان و امیران سپاه شاه محمد آن بود که مرشد قلى خان پس از ورود به قزوین، سربازان و قورچیان خود را در خانه هر یک از امیران و قورچیان سپاه شاه محمد جاى داده و اعلام کرده بود که اگر به قزوین نیایند، زنان و فرزندان و اموالشان به میهمانان ناخوانده تعلق خواهد گرفت.
اولیاى دولت شاه محمد که ستاره اقبال خود را رو به افول دیدند؛ به رایزنى و چاره جویى پرداختند. عاقبت مصمم شدند که به سوى قزوین پیش روند. ولى در نزدیکى پایتخت از سى هزار سوار حاضر در موکب همایونى، تنها ده هزار بیش باقى نماند و دیگران به قزوین گریختند. چون بر شاه محمد و سران دولت او مسلم شد که سپاهیانش رأى جنگ ندارند، تصمیم گرفتند به ظاهر عباس میرزا را بپذیرند، تا هنگام فرصت، مرشد قلى خان را از میان برداشته، شاهزاده را در اختیار خویش گیرند.
مرشد قلى خان که نگرانى شاه محمد و سران دولت او را از تسلیم و وارد شدن به قزوین دریافت، فرستادهاى نزد شاه و ایشان ارسال داشت و پیغام داد که هدف جز ایجاد یگانگى و اتفاق میان تمام طوایف قزلباش نیست، و با این اختلافات ایران تجزیه شده به دست بیگانگان خواهد افتاد؛ چنانکه در همان زمان آذربایجان در دست ترکان عثمانى و خراسان عرصه تاخت و تاز ازبکان بود. ضمنا" اولیاى دولت شاه محمد را اندرز داد که ترک دشمنى و حسد کنند و جملگى یک دل و یک زبان در سلطنت شاه عباس، که ارشد پسران شاه محمد است، همداستان شوند.
با این طرفند، اردوى شاه محمد در اندک زمانى از هم پاشید. على قلى خان و اسماعیل قلى خان و سایر بزرگان دولت وى، چون از یکدیگر بد گمان بودند؛ هر یک جداگانه و بى خبر به سوى قزوین شتافتند تا در اظهار بندگى و طاعت از دیگر رقیبان پیشى گیرند. اتفاقا" همگى شبانه به دولتخانه رسیدند. به دستور مرشد قلى خان، امیران را به دورن دولتخانه بردند و دور از یکدیگر، در عمارتهاى مختلف جاى دادند. در همان حال قورخمس خان شاملو - حکمران قزوین - با میرزا شاه ولى - وزیر مرشد قلى خان - و جمعى دیگر، به فرمان شاه عباس به اردوى شاه محمد رفتند و آن پادشاه تیره روز را، که با پسر و زنان حرم در یک فرسخى قزوین تنها و بى کس مانده بود، به شهر آوردند. شاه عباس در دولتخانه از پدر استقبال کرد و او را با برادر به حرم سرا برد.
روز دیگر مرشد قلى خان در ایوان عمارت چهل ستون قزوین، مجلس شاهانه آراست و امیران و ارکان دولت را در آنجا گرد آورد. در این مجلس شاه محمد، خود را از پادشاهى خلع و تاج شاهى را بر سر پسر گذاشت «حدود نیمه ماه ذیقعده 996 ق / 17 اکتبر 1588 م». شاه عباس که تا آن زمان خود را شاه خراسان مىشمرد، از آن تاریخ رسما" بر تخت سلطنت ایران نشست. در این هنگام هجده سال و دو ماه و پانزده روز از عمرش مىگذشت.
حوادث جلوس شاه عباس از خراسان به قزوین
هنگامىکه شاه عباس از خراسان به قزوین آمد و بر تخت سلطنت صفوى تکیه زد؛ طهماسب میرزا، برادر شاه، افزون بر دو سال بود که به دستور حمزه میرزا در قلعه الموت در زندان به سر مىبرد. مرشد قلى خان - وکیل السلطنه - شاه عباس، برادر دیگر پادشاه یعنى سلطان على میرزا و شاه محمد - پدر شاه عباس - ابوطالب میرزا - برادر شاه - و پسران حمزه میرزا یعنى اسماعیل میرزا و حیدر میرزا را بدان قلعه فرستاد. سلطان على میرزا، در چهار سالگى به دستور شاه اسماعیل دوم کور شده بود؛ هر چند این شاهزاده در 1022 ق / 1631 م در اصفهان، با کابلى بیگم - دختر محمد حکیم میرزا، پسر ناصرالدین همایون شاه پادشاه هند - که به ایران آمده بود، ازدواج کرد.
کشندگان حمزه میرزا - جنایت و مکافات
«996 ق / 1588 م»شاه عباس در آغاز حکومت خود با مشکلاتی روبه رو بود؛ که اهم آنها عبارت بودند از: .1 نبود امنیت، .2 نابسامانی سپاه، .3 درهم ریختگی اقتصاد، .4 اشغال کشور
شاه عباس پس از تکیه بر اریکه سلطنت و به دست گرفتن ارکان دولت شاه محمد، مصمم شد تا به سلطه و نفوذ قزلباشان خاتمه دهد. وى که جوانى هوشمند و با اراده و قدرت طلب و خود رأى بود، اساسا" وجود سرداران مقتدر و صاحب نفوذ قزلباش را منافى و مانع استقلال سلطنت و حکومت مطلق خود مىدانست. فساد این سران و اختلافات غیر قابل حل میان ایشان و زیاده خواهى آنها بدون در نظر گرفتن مصالح حکومت و ملت، که در آن برهه، ایران را در لبه پرتگاه تجزیه و تلاشى قرار داده بود، از نظر تاریخى نیز توجیه پذیر و قابل قبول به نظر مىرسید. شاه عباس بر اثر تعلیمات و تلقینات ممتد على قلى خان شاملو، سرپرست و مربى دوران کودکى و جوانى خویش، و در نتیجه تجاربى که از حوادث تلخ و نامطلوب پادشاهى شاه اسماعیل دوم و پدر خود شاه محمد داشت. منسوخ کردن مناصب و مقامات و اختیارات موروثى قزلباش را جزو اولویت اقدامات خود قرار داد. در این باره، شاه عباس مصمم بود کسانى را که داعیه قدرت و مداخله در امور سلطنتى و کشورى، و جرأت اظهار رأى در تصمیمات شاه دارند، یا در وجودشان کمترین احتمال خطر براى قدرت فردى شاه، یا اندک گمانى در بد دلى و دورویى و ناخرسندى نسبت به شخص شاه مىرود، بى دریغ از میان بردارد. مقولهاى که براى ایرانیان و تاریخ ایران کم آشنا نبوده و نیست و بارها تجربه شده است. چه طبیعت استبداد و خودرأیى و مطلق بینى در چرخه ایام و در یک فرآیند تاریخى، در خود هرج و مرج را پرورش مىدهد و در نیمه دیگر این چرخش که موجب گسیختگى شیرازه امور مىشود؛ نیاز به قدرت فردى و متمرکز و مطلقه را باز تولید و از منظر تاریخى «توجیه پذیر» مىکند. وجود قدرت مطلق، انتظام امور مملکت را نه بر مبناى لیاقتها و رشد استعدادها، بلکه بر مبناى نیات ملوکانه و انتصاب شاهانه استوار مىسازد. این گونه انتصابها و انتخاب مقامات کشورى و لشکرى که اغلب نیز بى اعتقاد و باور به پشتوانههاى مردمىو نهادهاى اجتماعى هستند؛ به زودى خود را به مراکز قدرت اعم از قوم و قبیله و حزب و عقیده متکى ساخته، درتثبیت آن از طریق وراثت مىکوشند؛ طرفه آن که، قدرت مطلقه در ظاهر، انسجام صورى را حفظ مىکند و همه انقیاد و اطاعت خود را از شخص شاه و رأس هرم قدرت اعلام مىدارند؛ اما در باطن، مراکز متعدد قدرت که اغلب از همزیستى و اتفاق یکدیگر هم عاجزند، سرنوشت قوم را رقم مىزند. نتیجه این فراگرد تاریخى، اغتشاش اوضاع، عدم تقسیم عادلانه ثروت، عدم امکان استفاده یکسان از مواهب و فرصتها و عدم حضور فرهیختگان خوش فکر و خوش باور در حکومت است. در مرحلهاى دیگر، بروز آشوبها و درگیریها و احیانا" حضور نیروهاى خارجى، نیاز به «خانى» مقتدر که بتواند بر این آشفتگیها فایق آید، پیدا مىشود و مردم نز پذیراى مستبدى به جاى مستبد دیگر. چنین است که استبداد، اندیشه استبدادى و باور استبداد زدگان را شکل مىبخشد و آن را در یک دایره بسته از حوادث، ضرورى و لازم نشان مىدهد، و پذیرشش را براى عوام «دلپذیر» و «قابل قبول» مىسازد. تا هنگامىکه، قوم یا ملتى نتواند، با تمرین تحمل پذیرى و قبول وجود عقاید و آراى مختلف و تأسیس حقوق و قوانین موضوعه که انسانهاى حامل باورهاى گوناگون را به یک چشم و دیده بنگرد و در پاداش و مکافات به یکسان عمل کند، خلل و فرجى در این مدار عنکبوتى بیاندازد، امید دستیابى به حقوق فردى و اجتماعى و جایگاه انسانى را نمىتواند داشته باشد. مشکل جامعه ایرانى از دیرباز، استبداد و اندیشه استبدادى بوده و هست.