محمدرضا پهلوی پس از خروج از کشور نخست مدتی را در مراکش گذراند. با فشار دولت انقلابی ایران و ملاحظات سیاسی دولت مراکش، او نیز مجبور به ترک مراکش شد. مدت کوتاهی را به مصر رفت. سپس باهاما برای مدت موقتی به او ویزای گردشگری داد. تلاشهای او برای گرفتن پناهندگی سیاسی از انگلستان بی نتیجه ماند. با پایان یافتن ویزا او توانست به مکزیک برود. بیماری او در مکزیک هر روز شدت مییافت اما او بیماری واقعی خود را از پزشکان مکزیکی پنهان میکرد. هرچند پزشک مخصوص او که از پاریس میآمد او را تحت شیمی درمانی قرار میداد، پزشکان مکزیکی او را برای مالاریا درمان میکردند.[۱۲۲]
با شدت یافتن بیماری، بر خلاف میل دولتمردان آمریکا او توانست اجازه ورود به امریکا بیابد. او برای درمان پزشکی در بیمارستان نیویورک بستری شد. او همچنین چند بار مجبور شد بصورت پنهانی به مرکز سرطان مموریال اسلون-کترینگبرود. با بروز بحران گروگانگیری در سفارت آمریکا، هیچ کشوری علاقه به پناه دادن یک پادشاه بیتاج و تخت نداشت. محمدرضا پهلوی پس از خروج از بیمارستان نخست به مرکز پزشکی ویلفورد هال در پایگاه نیروی هوایی لاکلند در تگزاس، و سپس به پاناما، و در ۲۳ مارس ۱۹۸۰ به مصر رفت و انور سادات به او پناهندگی داد.[۱۲۳]
مدت کوتاهی پس از ورود وی به مصر پزشکان معالج طحال او را خارج کردند. سرطان او در وضع پیشرفتهای بود و پایان کار وی نزدیک بود. سرانجام در در ساعت ۹:۴۵ دقیقه روز ۵ مرداد ۱۳۵۹، محمدرضا پهلوی در سن ۶۱ سالگی، در قاهره درگذشت. جسد وی در مسجد الرفاعی، پس از یک مراسم رسمی، خاکسپاری شد.[۱۲۴]
در میان اعضای خانواده، اشرف نزدیکترین کس به محمدرضا بود.[۱۲۵] همچنین محمدرضا تا پایان عمر رضا شاه، رابطه خود را با پدرش حفظ کرد. با اینحال محمدرضا آنچنان تحت تاثیر هیبت رضا شاه بود که بارها و در کتابهای گوناگون خود به هیبت پدرش اشاره کردهاست.[۱۲۶] او مجموعاً چهار خواهر و شش برادر داشت که فقط با شمس،اشرف و علیرضا مادر مشترک (تاجالملوک) داشت.[۱۲۷] فرزندان او شهناز (از فوزیه)، رضا،فرحناز، علیرضا و لیلا (از فرح) بودند که در این میان رضا به ولیعهدی رسید.[۱۲۸]علیرضا و لیلا سالها پس از مرگ شاه خودکشی کردند.[۱۲۹]
زمانی که محمدرضا به بیست سالگی رسید، پدرش تصمیم گرفت تا وی ازدواج کند. ابتدا پرنسس اینگرید از سوئد(بعدها ملکهدانمارک)[۱۳۰] و سپس یک دختر ایرانی از دودمان قاجار برای او درنظر گرفته شدند. ولی درپایان او در سال ۱۳۱۸ خورشیدی، با فوزیه فؤاد، خواهر ملک فاروق پادشاه مصر در کاخ عابدین در قاهره، ازدواج کرد. گفته میشود که این ازدواج را آتاتورک به رضا شاه پیشنهاد کردهاست. این ازدواج مغایر اصل ۳۷ قانون اساسی مشروطه بود که بر طبق آن، ملکه ایران بایدایرانیالاصل باشد. به همین دلیل، مجلس ایران قانونی را از تصویب گذراند که فوزیه بنت فواد را «ایرانیالاصل» اعلام میکرد.[۱۳۱]
روشن است که فوزیه، انتخاب محمدرضا نبود. فوزیه اگرچه زیبا بود، ولی سرد و دست نیافتنی بود. در آغاز، محمدرضا ناگزیر به پذیرفتن فوزیه به عنوان همسرش بود، ولی بعد از تولد دخترشان شهناز و پس از تبعید رضا شاه و آغاز پادشاهی محمدرضا، این اجبار رفع شد. با اینحال وقتی فوزیه به تنهایی به مصر رفت و محمدرضا را ترک کرد، او بیشترین تلاش ممکن را کرد تا فوزیه را بازگرداند. نامهها و سفرای زیادی نزد او و برادرش ملک فاروق به مصر فرستاد. ولی این تلاش بیفایده بود و آنان سه سال بعد از هم جدا شدند.[۱۳۲]
اکنون محمدرضا پادشاهی مجرد و آزاد بود. به گفته اشرف: «دخترها را برای او میآوردند، ولی او عاشق هیچکدام از این دخترها نمیشد. دخترها در لحظه ملاقات فکر میکردند که او دوستشان دارد. ولی این خیال خامی بیش نبود.» این نوع رابطه سطحی با دخترانی از این قبیل، به تدریج یکنواخت و کسلکننده شد.[۱۳۳]
محمدرضا هفت سال پس از آنکه فوزیه وی را ترک کرد، با ثریا اسفندیاری بختیاری ازدواج کرد. ثریا زنی بود که محمدرضا واقعا عاشقش بود. به گفته اشرف:«شاه عاشق ثریا بود و اگر ثریا میتوانست برای او جانشینی بیاورد، آنان هیچگاه از هم جدا نمیشدند».[۱۳۴] درآن زمان جانشینی مسأله مهمی بود و محمدرضا ناچار از ثریا جدا شد.[۱۳۵]
سومین همسر محمدرضا، فرح دیبا بود. او فرزند یک افسر ارتش بود. پدرش زمانی که فرح خیلی کوچک بود درگذشته بود. وی دانشجوی معماری در پاریس بود. خانواده او وضع مالی رضایتبخشی نداشتند. شهناز و شوهرش اردشیر زاهدی کسانی بودند که او را برای ازدواج به شاه معرفی کردند. پاسخ شاه به زاهدی چنین بود:«مجبورم به خاطر کشورم ازدواج کنم. پس چه بهتر که با کسی ازدواج کنم که دختر و مادرم هم او را پسندیدهاند.» اینبار شاه همسری غیرفعال نمیخواست و فرح هم چنین نبود.[۱۳۶]
شاه یکبار در مصاحبهای به اوریانا فالاچی گفته بود که «در زندگی یک مرد، زن، به حساب نمیآید، مگر آنکه زیبا و جذاب بوده و خصوصیات زنانه خود را حفظ کرده باشد.»[۱۳۷][۱۳۸]اگرچه او بعدها در مصاحبه دیگری به باربارا والترز گفت که دقیقا همین کلمات را به کار نبردهاست.[۱۳۹][۱۴۰] به هرحال، برخی از دوستان نزدیک وی مانند اسدالله علم، به درخواست او ملاقاتهایی را با دخترانی ترتیب میدادهاند. ملاقاتهایی که همیشه شامل روابط جنسی نبودهاست.[۱۴۱]
دوستان نزدیک دوران کودکی او را حسین فردوست (فرزند یک درجهدار جزء) و مهرپور تیمورتاش (فرزند وزیر دربار) تشکیل میدادند. از این میان محمدرضا به فردوست علاقه زیادی داشت. زمانی که در دوازده سالگی محمدرضا را برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستادند به اصرار او، فردوست نیز وی را همراهی کرد.[۱۴۲]
ارنست پرون نیز یکی دیگر از دوستان نزدیک محمدرضا بود که در سوئیس با ولیعهد آشنا شد و با او به ایران بازگشت.[۱۴۳] از حدود سال ۱۹۳۵ میلادی اولین اشارات به دوستی محمدرضا با ارنست پرون (پسر باغبان مدرسه لهروزه) در اسناد رسمی وجود دارد. پرون آشکارا همجنس گرا و با اعتقادات شدید کاتولیک بود و یکی از بحث برانگیزترین شخصیتهای اطراف محمد رضا بود که نقش مهمی در زندگی محمدرضا داشت.[۱۴۴] محمد رضا به مدت نزدیک دو دهه تقریبا هر روز پرون را ملاقات میکرد. اما چند ماه پس از سرنگونی مصدق در سال ۱۹۵۳ و زمانی که دوستی با پرون باعث بوجود آمدن دردسرهای سیاسی برای او شد، او به یکباره تمام تماس خود را با پرون قطع کرد.[۱۴۵] نقش پرون در زندگی محمد رضا هیچگاه مشخص نبودهاست. دشمنان شاه همیشه علاقه داشتهاند تا این رابطه یک نوع رابطه همراه با «تعهد» نشان بدهند و سایرین نیز سعی داشتهاند انتخاب این دوست عجیب توسط محمد رضا را با استفاده از تئوریهای روانشناسی توجیه کنند.[۱۴۶]
حلقه دوستان نزدیک شاه در دوران بزرگسالی نیز چندان بزرگ نبود. یحیی عدل جراح معروف، و کریم ایادی دو تن از دوستان نزدیک شاه بودند. بخشی از دوستان شاه، از طریق حلقه اشرف به شاه نزدیک شدند و گروهی نیز به وسیله فرح به وی معرفی شدند. زمانی که فرح وارد دربار شد، گروه زیادی از دوستان و اقوام خود را نیز، به دربار وارد کرد. بعضی از آنان پیش از ورود به دربار، از منتقدان حکومت شاه بودند.[۱۴۷]
به گفته افخمی٬ محمدرضا پهلوی هرگز به عنوان یک «روشنفکر» شناخته نشدهاست. درواقع او روشنفکران را تحقیر مینمود. به نظر میرسد او در سوئیس تا حدی با نویسندگان انگلیسی و آمریکایی آشنا شده و حتی آثاری از شکسپیر را مطالعه نموده بود. او بعدها هیچگاه علاقهای به مطالعه آثار دانشورانه از خود نشان نداد.[۱۴۸] اما عباس میلانیمینویسد که او در فرانسه و به همراه ارنست پرون اشعار و ادبیات فرانسوی را مطالعه میکردهاست و رابله و شاتوبریان را نویسندگان مورد علاقه خود معرفی کردهاست. او در دوره ولیعهدی به موسیقی کلاسیک ایرانی و غربی علاقه داشته و موتزارت و لیست، آهنگسازان مورد علاقه او بودهاند. این مطالعات درشعر و ادبیات در سالهای حضور ارنست پرون در دربار شاه نیز ادامه داشتهاست.[۱۴۹]
بعد از رسیدن به پادشاهی از وزیر دربار خواست تا علامه محمد قزوینی را به قصر دعوت کند. در اولین ملاقات شاه جوان از قزوینی و دوستانش خواست تا جلسات خود را در قصر او برگزار کنند تا او فقط شنونده باشد و از آنان بیاموزد. این جلسات هفتگی سالها ادامه یافت و شاه از طریق این جلسات با فلسفه، تاریخ، فرهنگ و ادبیات فارسی و بخصوص شعر حافظ آشنا شد. در طول دهههای چهل و پنجاه شمسی، افراد روشنفکر بیشتری در اطراف او بودند. او با گسترش اندیشه روشنفکرانه در اطراف خود موافقت کرد. او اعتقاد نداشت که روشنفکری خطری برای او و حکومت او باشد. در دهه پنجاه، او سلسله بحثهای میان سید حسین نصر و احسان نراقی را از تلویزیون دنبال میکرد. او بدون آنکه بداند واژه «غربزدگی» را جلال آلاحمد اشاعه داده و بدون آنکه کتابهای او را خوانده باشد از این واژه استفاده میکرد.[۱۵۰]
اولین بار این مصدق بود که از رادیو ایران برای تنظیم افکار عمومی استفاده کرد.[۱۵۱] تلاش شاه، بیشتر معطوف به رسانههای خارجی بود. از سقوط دولت مصدق تا انقلاب ۱۳۵۷، ایران در صدر اخبار مطبوعات آمریکایی قرار داشت. اوج این امر، از تحریم نفتی اعراب تا ۱۳۵۶ بود.[۱۵۲]
بسیاری از ویژگیها اخلاقی محمدرضا، نقطه رو در روی پدرش بود. رضا شاه دارای طبیعی خشن بود، ولی محمدرضا حتی در اوج قدرت خجالتی بود. او به اندازه پدرش سختگیر نبود. اگرچه مخالفتی هم با نظم و انضباط در زندگی نداشت. او معمولا لباس معمولی میپوشید. ولی هرگاه لباس نظامی در بر میکرد، برخلاف پدرش آن را به انواع مدالها میآراست. او به غیر از مواقعی که در تعطیلات یا در سفر بود، اغلب اوقات خود را در دفترش میگذراند.[۱۵۳]
پرخور نبود، در هر وعده کم غذا میخورد و میان وعدهها چیزی نمیخورد. چیز بسیاری در بشقاب غذایش باقی نمیماند. به ندرتنوشیدنی الکلی مینوشید. به کلهپاچه (که بیشتر در خانه مادرش میخورد) علاقه داشت، اما این غذا با معدهاش سازگاری نداشت. جوجه و ماهی کباب شده را میپسندید.[۱۵۴]
در دوران تحصیل و درمیان دروس، محمدرضا به ورزش علاقه زیادی داشت. کشتی وسوارکاری ورزشهای مورد علاقه وی بود. بعدها فوتبال، چوگان و دوچرخهسواری نیز به ورزشهای مورد علاقه او افزوده شد.[۱۵۶] سوابق مدرسه له روزه، محمد رضا را یک ورزشکار عالی (فوتبال و شنا) معرفی میکنند.[۱۵۷]
او از جوانی تنیس بازی میکرد. او این ورزش را تا زمانی که مشکل بینایی پیدا کرد، ادامه داد. او اسکی را در نوجوانی در سوئیس آموخت. در بازگشت به ایران، چوبهای اسکی را بر دوشش میگذاشت و برای اسکی به تپه الهیه در شمال تهران میرفت. بعدها او اسکی را در کوههای البرز و پیستهای شمشک و دیزین در نزدیک تهران و همچنین کوههای آلپ در نزدیک ویلای خود در سن موریس سوئیس ادامه داد. او همچنین یک سوارکار ماهر بود. در رانندگی و خلبانی، به سرعت علاقه داشت.[۱۵۸]
از سالهای آغازین پادشاهی، او برنامه ناهار مردانه جمعهها را برقرار کرد. دوستانی مانند محمد خاتمی به این میهمانیها دعوت میشدند و به بازیهای ورزشی مانندوالیبال میپرداختند. با گذر زمان، پوکر جای ورزش را گرفت. اگرچه گفته میشود که این بازیها بر سر پول بود، اما مبلغ قمار و شرطبندی، ناچیز بودهاست. پس از مدتی، به دلیل پخش شایعههایی، شرطبندی متوقف شد و مبلغ قمار در ورقبازی نیز به پول جزئی کاهش یافت.[۱۵۹]
با آنکه خانواده محمدرضا چندان مذهبی نبودند، ولی محمدرضا در کودکی تحت تاثیر جامعه مذهبی ایران و افسانههای مذهبیای که اقوام، خدمتکاران و دایههایش برای او میگفتند، به تدریج با حماسههای ایرانی-اسلامی آشنا شد. به گفته اشرف، بعضی از این داستانها هیچگاه از ذهن محمدرضا پاک نشدند.[۱۶۰]
ریشه گرایش مذهبی او همچنین به بنیه جسمی ضعیف او در خردسالی بازمیگردد. او یکبار در کودکی به بیماری سخت تیفوئید مبتلاشد. زمانی که پزشک گفته بود:«تنها کار دیگری که از دست ما برمیآید دعا کردن است» او در یک رویا، علی بن ابیطالب را دید که برای او داروی شفابخشی آورد. سالها بعد، محمدرضا باور داشت که ارتباطی میان آن مکاشفه و بهبودیاش وجود داشتهاست. او از دو مکاشفه مشابه دیگر نیز در زندگی خود یاد کردهاست. او زمانی را به یاد میآورد که زمانی که سوار بر اسب به امامزاده داود سفر میکرد، سقوط کرد. او در رویا دید کهابوالفضل العباس او را از سقوط نجات داد. پدرش این رویا را هیچگاه باور نکرد. او مکاشفه دیگری را اینبار درباره ملاقات با امام زمان در کتاب خود تعریف کردهاست.[۱۶۱]
او خود را «مومن واقعی» میدانست.[۱۶۲] در مصاحبهای که اندکی قبل از مرگ وی در قاهره انجام شد، محمدرضا عنوان کرد که اعتقادات مذهبی، بخش قلبی و روحانی هر جامعهاست و بدون آن جامعه به انحطاط کشیده خواهد شد. او در این مصاحبه ادیان واقعی را بهترین تضمین سلامت اخلاقی و استحکام روحانی جامعه دانست.[۱۶۳] او در سن نوجوانی و زمانی که در سوئیس بود،نمازهای یومیه را به جا میآورد.[۱۶۴]
او روش رضاشاه را در قلع و قمع روحانیت شیعه در پیش نگرفت و به آنان (همچون سید حسین طباطبایی بروجردی) احترام میگذاشت. اما پس از مرگ بروجردی و مرجعیت روحالله خمینی فاصله محمدرضا پهلوی با روحانیت زیاد شد. مخالفت خمینی با اصول انقلاب سفید شاه در سال ۱۳۴۲ خورشیدی سرآغاز این فاصله بود که بهقیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ منجر شد.[۱۶۵]
ثروت شاه شبکه پیچیدهای از شرکتها، بنیادها، حسابهای بانکی، زمینی در کوستا دل سول اسپانیا٬[۱۶۶] ویلایی در سنت موریتزسوئیس که بعدها سیلویو برلوسکونی آنرا خرید و املاکی در نقاط مختلف دنیا بود. قرار بود که طبق خواسته شاه، ثروتش به نسبت زیر تقسیم شود:بیست درصد به فرح دیبا، ۲۰٪ به پسر بزرگش رضا، ۱۵٪ به فرحناز، ۱۵٪ به لیلا، ۲۰٪ به علیرضا پسر دیگر شاه، ۸٪ به شهناز و ۲٪ به نوهاش مهناز زاهدی. ارزش ثروت تقسیم شده شاه از ۳۰ میلیارد دلار بر طبق برآورد جمهوری اسلامی ایران تا ۱۲۰ میلیون دلار بر طبق گفته بعضی وابستگان به خانوده پهلوی متغیر است. عباس میلانی رقمی نزدیک به یک میلیارد دلار را نزدیکتر به واقعیت میداند.[۱۶۷]
رضا پهلوی در مصاحبه ای با برنامه پارازیت میزان دارایی خانواده اش را در زمان فوت پدرش حدود ۶۲ میلیون دلار اعلام کرده است
منبع تمام نوشته ها درباره ی حکومت پهلوی از ویکی پدیا دانشنامه ازاد
محمدرضا پهلوی در روز ۴ آبان ۱۲۹۸ خورشیدی (۱ صفر ۱۳۳۸، ۲ عقرب ۱۲۹۸، ۲۶ اکتبر ۱۹۱۹) در یک خانه اجارهای در محله دروازه قزوین تهران زاده شد. پدر او «رضا سوادکوهی» (بعدها «رضاخان میرپنج» و بعدتر «رضاشاه پهلوی») و مادرش نیمتاج[۳] (بعدهاتاجالملوک آیرملو) بود.[۴]
سه ماه پس از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و به قدرت رسیدن رضاخان، خانواده او به خانهای بزرگتر جابهجا شدند. در این هنگام محمدرضا تنها دو سال داشت. او با پدر و مادر، دو خواهر و یک برادرش به نامهای شمس (۱۲۹۶-۱۳۷۴)، اشرف (دوقلو با محمدرضا) و علیرضا پهلوی (۱۳۰۱-۱۳۳۳) به خانه تازه خود رفتند. در این خانه او زبان فرانسوی و کلیاتی درباره فرهنگ غرب، انقلاب فرانسه، روشنفکران غربی و تاریخ غرب را نزد پرستار فرانسویاش مادام ارفع آموخت.[۵]
محمدرضا پس از به پادشاهی رسیدن پدرش و در هفت سالگی به ولیعهدی رسید. در مراسم تاجگذاری پدرش، برای محمدرضا یک تاج اختصاصی ساخته شد. از آن پس، محمدرضا به کاخی اختصاصی در مجموعه قاجاری گلستان برای آغاز آموزشهای رسمی پادشاهی منتقل شد و به همراه بیست تن از همکلاسیهای دست چین شده به مدرسه نظام رفت. رضا شاه تلاش میکرد تا با محمدرضا مانند سایر دانشآموزان کلاس رفتار شود. ولی این کار در عمل ممکن نبود. زیرا همه میدانستند که او ولیعهد است و این یک واقعیت تغییر ناپذیر بود.[۶]
محمدرضا پهلوی در پانزدهم شهریور ۱۳۱۰ برای ادامه تحصیل به سوییس اعزام شد. کشور سوئیس به دقت انتخاب شده بود. این کشور غربی و اروپایی، ولی در اروپای سیاست زده آن روزها، غیر سیاسی بود. خانوادهاش او را تا انزلی بدرقه کردند. کشتی بعد از دو روز به باکو رسید و در ادامه سفر، محمدرضا و همراهانش با قطار و از راه لهستان و آلمان به ژنو در سوئیس رفتند و برای مدت دو هفته در کنسولگری ایران در ژنو اقامت کردند. همراهان اصلی وی در این سفر علیرضا پهلوی، تیمورتاش و پسرش مهرپور تیمورتاش، دکترمودب الدوله نفیسی (پیشکار ولیعهد) و مستشارالملک (آموزگار زبان فارسی ولیعهد) بودند.[۷]
با آن که قرار بود ولیعهد در شهر لوزان در دبیرستان لهروزه تحصیل کند، ولی به علت ناهماهنگی در ثبت نام، به مدت یکسال در یک مدرسه معمولی[۸] تحصیل نمود. در سال اول در منزل یک خانواده سوئیسی اقامت نمود. از سال بعد وی به دبیرستان لهروزه[۹] منتقل شد. او در آغاز نمیدانست چگونه باید با پسرانی که اهمیت نمیدادند او ولیعهد است، رفتار کند. در ایران او عادت داشت که رفتار متفاوتی با او بشود.[۱۰]
دبیرستان لهروزه از گرانقیمتترین مدارس جهان است.[۱۱] دروس سخت و سنگین دبیرستان، آموزش اضافه زبان و ادبیات فارسی و سختگیری بیش از حد دکتر نفیسی باعث شده بود تا محمدرضا از شرایط موجود ناراضی باشد. او وظیفه داشت که هر هفته برای پدرش نامهای بنویسد و گزارشی از وضع خود و برادرش علیرضا را به پدرش ارائه کند. در تهران این نامهها با تشریفات خاصی به رضا شاه ارائه میشد.[۱۲]
شاه خود در کتاب ماموریت برای وطنم ادعا نمودهاست که پیش از بازگشت به ایران در سال ۱۹۳۶ موفق به دریافت دیپلم از مدرسه له روزه شدهاست. اما سوابق موجود در مدرسه نشان میدهد که محمد رضا پیش از دریافت دیپلم، به درخواست پدرش و به دلایل سیاسی به ایران بازگشتهاست و تحصیلاتش را در ایران ادامه دادهاست. سوابق مدرسه له روزه، محمد رضا را دانشآموزی «بسیار خوب» توصیف میکنند.[۱۳]
اقامت محمدرضا در سوئیس ۵ سال به طول انجامید. او در ۱۷ سالگی از سوییس به ایران بازگشت و دردانشکده افسری مشغول به تحصیل شد. نظام آموزشی این دانشکده بر اساس روشهای مدرسه نظامی سن سیر[۱۴] بود. او دو سال بعد و در ۱۹ سالگی با درجه ستوان دوم از این دانشکده فارغالتحصیل شد. در این دوره او با فتحالله مینباشیان آشنا شد و تحت تاثیر او قرار گرفت.[۱۵]
در این دوره، نشستهای روزانه منظمی میان محمدرضا و پدرش انجام میگرفت. پس از فارغالتحصیلی، او به مقام بازرسی ارتش شاهنشاهی رسید. علاوه بر این، رضا شاه به تدریج محمدرضا را حتی در تصمیمگیریهای مهم خود در امور جاری کشور دخالت داد. او در بیشتر سفرها به گوشه و کنار کشور، رضا شاه را همراهی میکرد. محسن صدر با ذکر خاطرهای نشان میدهد که رضا شاه، به توصیههای محمدرضا عمل مینمودهاست.[۱۶]
در شهریور ۱۳۲۰ کشور ایران به دست نیروهای دو کشور انگلستان و شوروی (و بعدها آمریکا) اشغال گردید و رضاشاه از پادشاهی برکنار و تبعید شد.[۱۷] مذاکرات میان نمایندگان اشغالگران بر سر تعیین پادشاه جدید مدتی به طول انجامید. گزینه دیگر بریتانیا به غیر از محمدرضا، پسرمحمدحسن میرزا نوه محمدعلی شاه قاجار (ساکن انگلستان و افسر نیروی دریایی سلطنتیبریتانیا) بود.[۱۸][۱۹] ولی سرانجام به پیشنهاد انگلستان و با توافق شوروی و آمریکا، محمدرضا پهلوی به جای پدرش به پادشاهی برگزیده شد. مجلس ایران نیز این تغییرات را تصویب نمود. بنابراین از دید انگلستان، پادشاهی محمدرضا «انتخاب آزادانه مردم ایران» تعبیر شد.[۲۰]
او زمانی به پادشاهی رسید که تنها ۲۲ سال داشت. در میان اطرافیان به کسی اعتماد نداشت، ولی با آنان به شکلی دموکراتیک برخورد میکرد. او متوجه شد که در مسکو، مذاکراتی برای پادشاهی برادرش عبدالرضا انجام شدهاست. پدرش قبلا یکبار به او گفته بود که مایل است پیش از مرگش، همه مشکلات را از میان بردارد تا محمدرضا به راحتی حکومت کند. برداشت او این بود که پدرش وقتی این حرف را گفته، فکر میکرده که او توانایی لازم برای حکومتکردن نداشتهاست. حتی خود او نیز مطمئن نبود که بدون حمایت پدرش بتواند بر امور مسلط شود.[۲۱]
زمانی که سه مرد قدرتمند آن روزگار (چرچیل، روزولت و استالین) برای شرکت درکنفرانس تهران به تهران رفتند،[۲۲] میزبانی او را نپذیرفتند و در سفارتهای خود اقامت کردند.[۲۳] تنها استالین بود که به دیدار وی رفت. شاه جوان ناچار شد برای ملاقات با چرچیل و روزولت، به سفارت شوروی (که محل کنفرانس بود) برود. او از اینکه اینگونه تحقیر شد رنجید و این رنجش هرگز التیام نیافت.[۲۴]
قراربود متفقین حداکثر تا ۶ ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم، نیروهای خود را از ایران خارج کنند، ولی شوروی در عمل، این قرار را زیر پا گذاشت. پیشهوری با حمایت شوروی در تبریز و قاضی محمد در کردستان علم خودمختاری برداشتند.[۲۵] شاه اینبار با کمکآمریکا[۲۶] و سیاست قوام السلطنه موفق شد حمایت شوروی را از شورشیان بردارد و با کمک ارتش، آذربایجان و کردستان را آزاد کند. او همچنین فرصت یافت تا اقتدار از دست رفته خود را بازگرداند و قدرت را در دست خود قبضه کند.[۲۷] روزنامهها با عناوینی همچون «نخستین دستاورد بزرگ در راهی طولانی» و «خطر تجزیه ایران توسط یک پهلوی برطرف شد» از او در تبریز استقبال کردند.[۲۸]
او همچنین با بازگرداندن مالکیت زمینهای رضا شاه به مالکین اصلی و اولیه آن محبوبیت بیشتری در عرصه داخلی کسب کرد.[۲۹]
در دیماه ۱۳۲۷ شایعاتی به وزارت امور خارجه آمریکا رسید که شاه به دنبال فرصتی برای اصلاح قانون اساسی و بالابردن قدرت خود در مقابل مجلس است. تنها یکماه بعد در ۱۵ بهمن با ترور نافرجام شاه در دانشگاه تهران این فرصت به دست وی افتاد.[۳۰] فقط یکی از گلولههای ضارب، ناصر فخرآرایی، به شاه برخورد کرد. ولی باعث آسیب جدی شاه نشد.[۳۱] چند لحظه بعد، ضارب بدون بازجویی در همان محل ترور کشته شد و انگیزههای او از این کار در پردهای از ابهام باقی ماند.[۳۲]
بعدها گفته شد که وی عضو یک گروه کمونیست، اسلامی بودهاست. شاه با همین بهانه، نهتنها همه مخالفین مذهبی و چپگرای خود را سرکوب کرد،[۳۳] بلکه حتی به شکلی غیررسمی انگشت اتهام را به سوی انگلستان نیز نشانه گرفت.[۳۴] این در شرایطی بود که از سوی انگلستان تحت فشار قرارداشت تا قرارداد نفتی جدیدی با آنان امضا کند.[۳۵]به گفته یرواند آبراهامیان شاه به بهانهٔ این ترور، یک کودتای سلطنتی به راه انداخت.[۳۶] این ترور «موهبتی در لباس مبدل برای شاه» بود.[۳۷]
سپس در شرایطی که حکومت نظامی اعلام شده بود، انتخابات مجلس موسسان برگزار شد.[۳۸] این مجلس علاوهبر افزایش اختیارات شاه،[۳۹] تشکیل مجلس سنایی را تصویب کرد که نیمی از سناتورهای آن از سوی شاه منصوب میشدند.[۴۰]
در یک گزارش دولتی آمریکایی در بهار ۱۳۲۸ (چند ماه پس از ترور) چنین درج شدهاست: «همه آثار رهبر بودن، در شاه ناپدید شدهاست. او که تاکنون تظاهر میکرد مایل است رهبری «پیشرفت و اصلاحات» را برعهده داشته باشد، در عمل، نه توانایی این رهبری را دارد و نه شخصیت لازم برای اینکار را.»[۴۱]
در طول دهه چهل و ابتدای دهه پنجاه میلادی، سهم درآمد ایران از قرارداد ۱۹۳۳ بسیار کم بود.[۴۲] به عنوان نمونه در سال ۱۹۵۰ میلادی، (بالاترین درآمد ایران) سهم ایران به کمتر از ۱۲ درصد رسیده بود[۴۳] و مجموع دریافتی ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس، تنها ۱۶ میلیون پوند بود. در همین سال دولت انگلستان از درآمدهای این شرکت تنها نزدیک به ۵۱ میلیون پوند مالیات اخذ میکرد. این قرارداد قرار بود در سال ۱۹۶۱ خاتمه یابد و شاه تحت فشار قرار گرفته بود تا قرارداد الحاقی را که خاتمه آن سال ۱۹۹۳ بود بپذیرد.[۴۴][۴۵] مدیران انگلیسی شرکت نفت ایران و انگلیس حس میکردند تا زمانی که بر شاه نفوذ دارند، نیاز به هیچ تغییری نیست. آنان شاه را به دلیل نقش انگلستان در به قدرت رسیدن وی، به این کشور مدیون میدانستند.[۴۶]
پیش از آغاز مبارزات ملی شدن نفت و پیش از مذاکرات گس-گلشائیان، شاه و رزمآرا به دنبال اجرایی شدن مدل ۵۰-۵۰ بودند. شاه نگران بود که هرگونه تلاش برای ملی کردن نفت، منجر به خراب شدن روابط میان ایران و انگلستان شود.[۴۷] با آغاز مذاکرات گس و گلشائیان، شاه هیات دولت را در چانهزنیها آموزش میداد. سرانجام او به هیات دولت گفت که قیمت تضمینی توافق شده را بپذیرند و به اینترتیب، قرارداد گس-گلشائیان به امضا رسید. لایحه مزبور ۴ روز پیش از پایان دوره پانزدهم مجلس شورای ملی برای تصویب به مجلس رفت، ولی با هوشیاری فراکسیوناقلیت، دوره مجلس پیش از تصویب قرارداد، خاتمه یافت.[۴۸]
با تشکیل مجلس شانزدهم، نه تنها قرارداد گس-گلشائیان رد شد، بلکه ماده واحده قانون ملی شدن صنعت نفت در دستورکار مجلس قرار گرفت. سفارت انگلستان از طریق اسدالله علم از شاه خواست تا تمام تلاش خود را برای ممانعت از تصویب این طرح انجام دهد. ولی شاه در این مرحله مصمم بود تا در کار مجلس دخالت نکند. درواقع افکار عمومی چنان بود که هیچ حکومتی حاضر به مخالفت یا رد کردن این طرح نبود.[۴۹] حتی زمانی که آمریکاییها به او هشدار دادند که ملی شدن صنعت نفت در ایران، منافع نفتی آمریکا در سایر نقاط جهان را نیز به خطر انداختهاست، شاه از آمریکاییها خواست که از او نخواهند که با این طرح مخالفت کند. او از قدرت روز افزون جبهه ملی در بهت فرو رفته بود.[۵۰] سرانجام طرح به تصویب رسید و صنعت نفت ملی شد.[۵۱]
شاه به شیوه حکومت استبدادی معتقد بود.[۵۲] او مایل بود مانند پدرش با روش مشت آهنین حکومت کند و در عوض، مصدق میخواست شاه، نقشی مانند پادشاه انگلستان داشته باشد. این مسأله عامل اصلی اختلاف شاه با نخست وزیرش محمد مصدق گردید. مصدق تلاش کرد تا پست وزارت جنگ را از کنترل شاه خارج کند. شاه نپذیرفت. مصدق استعفا کرد. ولی با گسترش اعتراضات، شاه ناچار به عقب نشینی شد. مصدق به قدرت بازگشت و خانواده شاه را از کشور تبعید کرد.[۵۳] در این دوره مصدق به وضوح، قدرت برتر کشور (نسبت به شاه) بود.[۵۴]
یک سال بعداز رویداد ۳۰ تیر ۱۳۳۱ شاه طی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با طرح سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، مصدق را برکنار نمود. این عملیات از روز ۲۵ مرداد آغاز شد. شاه پیش از آغاز عملیات به ویلایش در کلاردشت رفت و با شکست خوردن اولین مرحله از کودتای ۲۵ مرداد ابتدا به بغداد و سپس به رم گریخت. ولی سه روز بعد، طرفداران شاه موفق به اجرای کودتای ۲۸ مردادو تسخیر ساختمان رادیو سایر مراکز دولتی شدند. تنها پس از آن بود که شاه به ایران بازگشت. مصدق برکنار، زندانی و پس از پایان دوره زندان، به احمدآباد تبعید شد.[۵۵]
پس از کودتا، حکومت شاه مورد حمایت غرب قرار گرفت و قدرت او رو به رشد گذاشت.[۵۶] در زمستان ۱۳۳۳، دانشگاه کلمبیا در نیویورک به محمدرضا پهلوی دکترای افتخاری حقوق داد.[۵۷]
شاه متقاعد شده بود که از دید مردم ایران او رهبری قدرتمند و محبوب است. او خود را رهبری عادل میدانست که ۹۹% مردم ایران پشتیبان برنامههای او برای توسعه ایران هستند.[۵۸] با اینحال ساواکتحت فرمان شاه تشکیل شد و به سرکوب مخالفان داخلی پرداخت.[۵۹] شاه بار دیگر در ۲۱ فروردینسال ۱۳۴۴ خورشیدی در برابر پلههای کاخ مرمر به دست یکی از سربازان وظیفه گارد جاویدان به نامرضا شمسآبادی ترور شد. این ترور نیز نافرجام ماند و شاه هیچ آسیبی ندید.[۶۰]
شاه در روز تولد ۴۸ سالگی خود، تاجگذاری کرد.[۶۱] در ابتدای دهه پنجاه خورشیدی، میلیونها دلاربرای برگزاری جشنهای دو هزار و پانصد ساله در پارسه هزینه شد و بزرگترین اجتماع سران کشورهای جهان در آنجا برگزار شد.[۶۲] در سال ۱۳۵۴، شاه مبداء تاریخ را به ۵۹۹ قبل از میلاد تغییر داد وگاهشماری شاهنشاهی را، تاریخ رسمی کشور اعلام کرد. دو سال بعد و در جریان انقلاب، دوبارهگاهشماری هجری خورشیدی، گاهشماری رسمی کشور اعلام شد.[۶۳]
یک سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، با تلاش شاه قرارداد کنسرسیوم به امضا رسید. بر اساس این قرارداد، کنسرسیومی از کارتلهای نفتی آمریکایی، بریتانیایی، فرانسوی و هلندی، انحصاراستخراج و تولید نفت در سراسر خاک ایران را به دست آوردند. سهم درآمد ایران بر پایه ۵۰-۵۰ درنظر گرفته شد.[۶۴] شش سال بعد و در شهریور ۱۳۳۹، اوپک با مشارکت ایران پایهگذاری گردید. در طول سالهای بعد شاه هیچگاه اشتیاق خود را برای افزایش قیمت نفت مخفی نکرد. او همه ساله نمایندهای به نزد روسای کنسرسیوم میفرستاد و از آنان میخواست تا سهم ایران را افزایش دهند. افزایش درآمد نفتی طی این سالها مخارج توسعه نظامی مورد نظر شاه را تامین میکرد.[۶۵]
با وقوع جنگ اعراب و اسرائیل و تحریم فروش نفت توسط کشورهای عربی[۶۶] شاه حاضر به پیوستن به تحریم نفتی نشد.[۶۷] ایران، عربستان را از لحاظ تولید نفت پشت سر گذاشت و در سال ۱۹۷۰ بزرگترین تولید کننده نفت در خاورمیانه شد.[۶۸] نیکسون برای مقابله با قیمت بالای نفت ناچار شد تا دو بار (در سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲) ارزش دلار را کاهش دهد. اوپک نیز به رهبری شاه با این حرکت مقابله کرد و دو بار(هر بار اندکی پس از کاهش ارزش دلار) قیمت نفت را افزایش داد. از سوی دیگر، اکتشاف نفت در داخل مرزهای آبی خلیج فارس، به شاه این امکان را داد تا با شرکتهای کوچک و جدید خارج از کنسرسیوم، قراردادهای کشف و استخراج جدید منعقد کند.[۶۹]
در سال ۱۳۴۱ شاه تحت فشار کندی، مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی را با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و ملت» به اجرا گذاشت. این مجموعه در ابتدا شامل اصلاحات ارضی و چهار اصل دیگر بود[۷۰] که بعدها به نوزده اصل افزایش یافت.[۷۱] سپاه دانش، سپاه ترویج و آبادانی و سپاه بهداشت در قالب همین مجموعه بنیانگذاری شدند.[۷۲]
شاه گمان داشت که با اجرای اصلاحات ارضی، نهتنها حمایت آمریکا را به دست خواهد آورد، بلکه با از میان برداشتن نظام ارباب رعیتی، دهقانان را نیز به جمع حامیان خود خواهد افزود.[۷۳] هدف رسمی این بود که ایران تا پایان قرن بیستم در بین مدرنترین کشورهای جهان قرار داشته باشد.[۷۴]
در عمل، انقلاب سفید شاه، به نتیجه مطلوب شاه، نرسید.[۷۵] شاه انقلاب سفید خود را به «بزرگترین شوی تبلیغاتی که دنیا تاکنون دیده بود» تبدیل کرد.[۷۶] انجام این اصلاحات، نظام تولید ثروت طبقه اشراف را که از متحدان شاه بودند، دگرگون کرد. از سوی دیگر انقلاب سفید، شکاف میان مذهبیها با شاه را گسترده کرد.[۷۷] از میان اصلهای انقلاب سفید، اصلی که بیش از بقیه موجب تحریک و موضعگیری مخالفانمذهبی گردید، اصل حق رأی زنان بود.[۷۸] در یک گزارش سازمان سیا آمدهاست که هر روز ایرانیان بیشتر و بیشتری اصلاحات موجود در این برنامه را رد میکنند.[۷۹]
شاه یکی از پرزرقوبرقترین ارتشهای جهان را در ایران ایجاد کرده بود.[۸۰] بخش زیادی از درآمد نفتی کشور به تجهیز ارتش اختصاص مییافت.[۸۱] حتی حامیانی مانند ژنرال آیزنهاورنگرانی خود را، از پرداختن بیشاز حد شاه به بودجه نظامی، پنهان نمیکردند. او در یک تلگرافمحرمانه، شاه را دارای «وسواس نظامی» توصیف کردهاست.[۸۲]
شاه، که خود را یک نابغه نظامی میداند... احساس میکند که کشورش توان نظامی... کافی برای دفاع از خود نداشته، یا، مردم ایران وجود چنین قدرتی را در ارتش باور ندارند... او گمان میکند که به تسلیحات مدرن بیشتری برای نمایش نیاز دارد.
شاه مردمسالاری را برای ایران تجویز نمیکرد و آن را یک مانع در برابر توسعه میدانست. او اعتقاد داشت که یک حکومت استبدادیمانند حکومت پدرش برای کشور مفیدتر است.[۸۳] شاه حداقل در شانزده سال پایان پادشاهیاش، تصمیمگیرنده نهایی برای تمام تصمیمات کلیدی کشور بود.[۸۴]
با آغاز سلطنت شاه جوان در ۱۳۲۰، احزاب شروع به شکلگیری کردند. تا پیش از واقعه ترور دانشگاه تهران، حزب توده ایران، موفقترین حزب از میان احزاب بود. پس از این ترور، حزب توده ایران غیر قانونی اعلام شد. با وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، فعالیت احزاب ملیگرا نیز ممنوع شد. در سال ۱۳۳۶ شاه به این نتیجه رسید که برای پایداری حکومت خود، نیاز به دو حزب دارد. او منوچهر اقبال و اسدالله علم را مأمور تشکیل دو حزب (در ظاهر مخالف) کرد. ولی این دو حزب، در خارج از مجلس نفوذی نداشتند. سرانجام مجادله همین دو حزب با یکدیگر بر سر تقلب انتخاباتی، باعث شد که شاه از احزاب خود ساخته نیز ناامید شود[۸۵] و در سال ۱۳۵۳، حزب رستاخیز را به عنوان تنها حزب قانونی کشور ایجاد کند. او اعلام کرد که هرکسی مایل نیست به این حزب بپیوندد، باید کشور را ترک کند.[۸۶]
زمانی که محمد رضا پهلوی به پادشاهی رسید، ایران در اشغال نیروهای شوروی و انگلستان بود. این اشغال تا سال ۱۹۴۶ طول کشید. پس از خروج این نیروها ایران در تلاش برای بازیابی مجدد استقلال خود بود. در این دوران شاه قادر نبود که سیاست خارجی هماهنگی را دنبال کند.[۸۷] شاه در این سالها تلاش کرد تا روابط مستحکمی را با غرب پایهگذاری کند.[۸۸] بریتانیا که مایل بود به جای گفتگو با یک مجلس و یک هیأت دولت، با یک فرد معامله کند و آمریکا که معتقد بود وجود یک ایران استبدادی در نزدیکی مرزهای شوروی، امنیت آنان را بیشتر تامین میکند[۸۹] و مایل بود که قدرت شاه در ایران افزایش یابد.[۹۰] بازگشت شاه به سلطنت پس از ملی شدن صنعت نفت با کمک و حمایت آمریکا بود. بنابراین وابستگی شاه به آمریکا عامل تعیینکننده در سیاست خارجی او از این زمان به بعد بود.[۹۱]
از اواسط دهه چهل، شاه برای کاستن از وابستگیهای سیاسی و فنی به غرب روابطش را با شوروی بهبود بخشید. بدنبال سفر شاه به مسکو در سال ۱۳۴۳ میلادی مناسبات اقتصادی و سیاسی جدیدی با شوروی شکل گرفت. این بهبودی روابط علاوه بر سود اقتصادی، موقعیت و قدرت چانهزنی شاه در مقابل غرب، رقیبان منطقهای مانند عراق و جمال عبدالناصر، و نیروهای مخالف داخلی را بالا برد.[۹۲]
محمدرضا توانست از اهرم نفت و اوپک استفاده برده و عملا در آغاز دهه پنجاه توانست بعنوان یک قدرت نفتی و منطقهای حتی با متحدان غربی خود بر سر منافع ایران چانهزنی کند. اما با همه این تلاشها، شاه هیچگاه نتوانست از سایه اشغال ایران در سالهای آغازین سلطنت و وابستگیاش به آمریکا بیرون بیاید. بگفته امین صیغل اکثریت مردم ایران همیشه او را دستنشانده آمریکا میدانستند. پس از خروج بریتانیا از خلیج فارس، شاه نقش ژاندارمی منطقه را بر عهده گرفت.[۹۳]
او حاکمیت نظامی ایران را بر جزایر سهگانه اعمال کرد[۹۴] و در عوض، از ادعای حاکمیت بر بحرین دست برداشت.[۹۵] پیمان بغداد (بعدها پیمان سنتو) میان کشورهای ایران، عراق، ترکیه و پاکستان منعقد شد.[۹۶]شاه از موضع قدرت پیمان الجزایر را امضا کرد و به اختلافات مرزی با عراق خاتمه داد.[۹۷]
این همزمان با «دکترین نیکسون» پس از جنگهای هندوچین بود که سعی داشت در سیستم دو قطبی دوران جنگ سرد از طریق قدرتهای منطقهای منافع آمریکا را تامین کند. آمریکا به ایران به چشم یکی از این قدرتهای منطقهای مینگریست. بدنبال این نظام جدید بینالمللی و نقش جدید ایران، شاه در این زمان درصدد افزایش قدرت نظامی و صنعتی خود برآمد.[۹۸][۹۹][۱۰۰] سرمایههای غیر مالی ایران جوابگوی برنامههای شاه نبود و شاه دوباره هرچه بیشتر از نظر فنی و نظامی به آمریکا وابسته میشد. در آن زمان سیل مستشاران آمریکایی وارد ایران شد که باعث برانگیخته شدن حساسیتهای منفی مردم ایران شد. حتی با روی کار آمدن جیمی کارتر در آمریکا تغییری در ماهیت سیاست آمریکا و «دکترین نیکسون» بوجود نیامد. با وجود تاکید کارتر بر مسأله حقوق بشر و کنترل فروش سلاح به متحدین غیر غربی آمریکا، کارتر از رهبری و سیاستهای شاه حمایت میکرد و او را به عنوان یک «رهبر بزرگ» ستایش میکرد.[۱۰۱]
وبعد انقلاب اسلمی در سال 1357 خورشیدی مصادف با 1979 میلادی به وقوع پیوست و
حکومت از مشروطه ی سلطنتی به نظام جمهوری اسلامی تعییر یافت
محمدرضا پهلوی (۴ آبان ۱۲۹۸ – ۵ مرداد ۱۳۵۹) معروف به محمدرضا شاه پهلوی، ملقب به «آریامهر»، آخرین شاه پهلوی و آخرین پادشاه ایران بود.
در شش سالگی پدرش پادشاه شد و او به ولیعهدی ایران رسید. تحصیلات مقدماتی را در تهران و تحصیلات متوسطه را در سوئیس به اتمام رساند و در بازگشت به ایران با درجه ستوان دوم از دانشکده افسری فارغالتحصیل شد. در کوران جنگ جهانی دوم و همزمان با اشغال ایران در ۲۲ سالگی به پادشاهی رسید و از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تاانقلاب ایران، ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بر ایران پادشاهی کرد. در آغاز قدرت کمی داشت، ولی با پایان اشغال ایران و خروج نیروهای خارجی از کشور، با پشتیبانی امریکا و با سیاست نخست وزیر وقت٬ قوام السلطنه به حکومت خودمختار در آذربایجان وکردستان خاتمه داد. همچنین زمینهایی که پدرش از مالکان آنها گرفته بود را به صاحبان قبلی آن بازگرداند.
مدتی بعد و پس از نجات از یک ترور نافرجام، با تشکیل مجلس سنا بر قدرت و اقتدار خود افزود. در دوران پادشاهی او، صنعت نفت ایران به رهبری محمد مصدق ملی شد. در سال ۱۳۳۲ سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، کودتایی برای برکناری مصدق سازمان دادند. با شکست خوردن کودتای ۲۵ مردادمحمدرضا از ایران گریخت. ولی با موفقیت کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مصدق برکنار شد و شاه دوباره به قدرت رسید.
شاه به توسعه نظامی کشور علاقه داشت و بخش زیادی از درآمد نفتی کشور را صرف ارتش مینمود. او تحت عنوان انقلاب سفید و با هدف رسمی قرار گرفتن ایران در بین مدرنترین کشورهای جهان تا پایان قرن بیستم مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی مانند اصلاحات ارضی را آغاز نمود. در دهه چهل و اوایل دهه پنجاه شمسی، ایران رشد اقتصادی سریعی را شاهد بود. محمدرضا نظام تکحزبی را در کشور حاکم کرد و عملا در شانزده سال پایان پادشاهی تقریبا هیچ یک از تصمیمات کلیدی کشوری بدون نظر مساعد او گرفته نمیشد. سرانجام او در تاریخ ۲۶ دی۱۳۵۷ و در پی اعتراضهای گسترشیافته مخالفان به رهبری روحالله خمینی، ایران را برای همیشه ترک کرد. وی در طول زندگی خود سه بار ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شد.
در طول زندگی، چهار کتاب درباره زندگی خود و ایران نوشت که آخرین آنها اندکی پیش از مرگ وی به پایان رسید. او سرانجام در تاریخ ۵ مرداد ۱۳۵۹ در سن ۶۱ سالگی و در اثر سرطان غدد لنفاوی، در مصر درگذشت و در یکی از مساجد قاهره به نام مسجدالرفاعی به خاک سپرده شد.