تاریخ ایران و جهان

امپراطوری های بزرگ

تاریخ ایران و جهان

امپراطوری های بزرگ

مرگ و زنان ومنش محمد رضا شاه

مرگ [ویرایش]

آرامگاه محمدرضا پهلوی در قاهره

محمدرضا پهلوی پس از خروج از کشور نخست مدتی را در مراکش گذراند. با فشار دولت انقلابی ایران و ملاحظات سیاسی دولت مراکش، او نیز مجبور به ترک مراکش شد. مدت کوتاهی را به مصر رفت. سپس باهاما برای مدت موقتی به او ویزای گردشگری داد. تلاش‌های او برای گرفتن پناهندگی سیاسی از انگلستان بی نتیجه ماند. با پایان یافتن ویزا او توانست به مکزیک برود. بیماری او در مکزیک هر روز شدت می‌یافت اما او بیماری واقعی خود را از پزشکان مکزیکی پنهان می‌کرد. هرچند پزشک مخصوص او که از پاریس می‌آمد او را تحت شیمی درمانی قرار می‌داد، پزشکان مکزیکی او را برای مالاریا درمان می‌کردند.[۱۲۲]

مراسم خاکسپاری محمدرضا پهلوی

با شدت یافتن بیماری، بر خلاف میل دولتمردان آمریکا او توانست اجازه ورود به امریکا بیابد. او برای درمان پزشکی در بیمارستان نیویورک بستری شد. او همچنین چند بار مجبور شد بصورت پنهانی به مرکز سرطان مموریال اسلون-کترینگبرود. با بروز بحران گروگان‌گیری در سفارت آمریکا، هیچ کشوری علاقه به پناه دادن یک پادشاه بی‌تاج و تخت نداشت. محمدرضا پهلوی پس از خروج از بیمارستان نخست به مرکز پزشکی ویلفورد هال در پایگاه نیروی هوایی لاکلند در تگزاس، و سپس به پاناما، و در ۲۳ مارس ۱۹۸۰ به مصر رفت و انور سادات به او پناهندگی داد.[۱۲۳]

مدت کوتاهی پس از ورود وی به مصر پزشکان معالج طحال او را خارج کردند. سرطان او در وضع پیشرفته‌ای بود و پایان کار وی نزدیک بود. سرانجام در در ساعت ۹:۴۵ دقیقه روز ۵ مرداد ۱۳۵۹، محمدرضا پهلوی در سن ۶۱ سالگی، در قاهره درگذشت. جسد وی در مسجد الرفاعی، پس از یک مراسم رسمی، خاکسپاری شد.[۱۲۴]

موردهای مرتبط [ویرایش]

خانواده [ویرایش]

محمدرضا پهلوی در کنار فرزندانش در کاخ سعدآباد

در میان اعضای خانواده، اشرف نزدیک‌ترین کس به محمدرضا بود.[۱۲۵] همچنین محمدرضا تا پایان عمر رضا شاه، رابطه خود را با پدرش حفظ کرد. با این‌حال محمدرضا آنچنان تحت تاثیر هیبت رضا شاه بود که بارها و در کتاب‌های گوناگون خود به هیبت پدرش اشاره کرده‌است.[۱۲۶] او مجموعاً چهار خواهر و شش برادر داشت که فقط با شمس،اشرف و علیرضا مادر مشترک (تاج‌الملوک) داشت.[۱۲۷] فرزندان او شهناز (از فوزیه)، رضا،فرحناز، علی‌رضا و لیلا (از فرح) بودند که در این میان رضا به ولیعهدی رسید.[۱۲۸]علی‌رضا و لیلا سال‌ها پس از مرگ شاه خودکشی کردند.[۱۲۹]

زنان [ویرایش]

ازدواج با فوزیه
ازدواج با ثریا
ازدواج با فرح

زمانی که محمدرضا به بیست سالگی رسید، پدرش تصمیم گرفت تا وی ازدواج کند. ابتدا پرنسس اینگرید از سوئد(بعدها ملکهدانمارک)[۱۳۰] و سپس یک دختر ایرانی از دودمان قاجار برای او درنظر گرفته شدند. ولی درپایان او در سال ۱۳۱۸ خورشیدی، با فوزیه فؤاد، خواهر ملک فاروق پادشاه مصر در کاخ عابدین در قاهره، ازدواج کرد. گفته می‌شود که این ازدواج را آتاتورک به رضا شاه پیشنهاد کرده‌است. این ازدواج مغایر اصل ۳۷ قانون اساسی مشروطه بود که بر طبق آن، ملکه ایران بایدایرانی‌الاصل باشد. به همین دلیل، مجلس ایران قانونی را از تصویب گذراند که فوزیه بنت فواد را «ایرانی‌الاصل» اعلام می‌کرد.[۱۳۱]

روشن است که فوزیه، انتخاب محمدرضا نبود. فوزیه اگرچه زیبا بود، ولی سرد و دست نیافتنی بود. در آغاز، محمدرضا ناگزیر به پذیرفتن فوزیه به عنوان همسرش بود، ولی بعد از تولد دخترشان شهناز و پس از تبعید رضا شاه و آغاز پادشاهی محمدرضا، این اجبار رفع شد. با این‌حال وقتی فوزیه به تنهایی به مصر رفت و محمدرضا را ترک کرد، او بیشترین تلاش ممکن را کرد تا فوزیه را بازگرداند. نامه‌ها و سفرای زیادی نزد او و برادرش ملک فاروق به مصر فرستاد. ولی این تلاش بی‌فایده بود و آنان سه سال بعد از هم جدا شدند.[۱۳۲]

اکنون محمدرضا پادشاهی مجرد و آزاد بود. به گفته اشرف: «دخترها را برای او می‌آوردند، ولی او عاشق هیچ‌کدام از این دخترها نمی‌شد. دخترها در لحظه ملاقات فکر می‌کردند که او دوستشان دارد. ولی این خیال خامی بیش نبود.» این نوع رابطه سطحی با دخترانی از این قبیل، به تدریج یکنواخت و کسل‌کننده شد.[۱۳۳]

محمدرضا هفت سال پس از آن‌که فوزیه وی را ترک کرد، با ثریا اسفندیاری بختیاری ازدواج کرد. ثریا زنی بود که محمدرضا واقعا عاشقش بود. به گفته اشرف:«شاه عاشق ثریا بود و اگر ثریا می‌توانست برای او جانشینی بیاورد، آنان هیچ‌گاه از هم جدا نمی‌شدند».[۱۳۴] درآن زمان جانشینی مسأله مهمی بود و محمدرضا ناچار از ثریا جدا شد.[۱۳۵]

سومین همسر محمدرضا، فرح دیبا بود. او فرزند یک افسر ارتش بود. پدرش زمانی که فرح خیلی کوچک بود درگذشته بود. وی دانشجوی معماری در پاریس بود. خانواده او وضع مالی رضایت‌بخشی نداشتند. شهناز و شوهرش اردشیر زاهدی کسانی بودند که او را برای ازدواج به شاه معرفی کردند. پاسخ شاه به زاهدی چنین بود:«مجبورم به خاطر کشورم ازدواج کنم. پس چه بهتر که با کسی ازدواج کنم که دختر و مادرم هم او را پسندیده‌اند.» این‌بار شاه همسری غیرفعال نمی‌خواست و فرح هم چنین نبود.[۱۳۶]

شاه یک‌بار در مصاحبه‌ای به اوریانا فالاچی گفته بود که «در زندگی یک مرد، زن، به حساب نمی‌آید، مگر آن‌که زیبا و جذاب بوده و خصوصیات زنانه خود را حفظ کرده باشد.»[۱۳۷][۱۳۸]اگرچه او بعدها در مصاحبه دیگری به باربارا والترز گفت که دقیقا همین کلمات را به کار نبرده‌است.[۱۳۹][۱۴۰] به هرحال، برخی از دوستان نزدیک وی مانند اسدالله علم، به درخواست او ملاقات‌هایی را با دخترانی ترتیب می‌داده‌اند. ملاقات‌هایی که همیشه شامل روابط جنسی نبوده‌است.[۱۴۱]

دوستان [ویرایش]

دوستان نزدیک دوران کودکی او را حسین فردوست (فرزند یک درجه‌دار جزء) و مهرپور تیمورتاش (فرزند وزیر دربار) تشکیل می‌دادند. از این میان محمدرضا به فردوست علاقه زیادی داشت. زمانی که در دوازده سالگی محمدرضا را برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستادند به اصرار او، فردوست نیز وی را همراهی کرد.[۱۴۲]

ارنست پرون نیز یکی دیگر از دوستان نزدیک محمدرضا بود که در سوئیس با ولیعهد آشنا شد و با او به ایران بازگشت.[۱۴۳] از حدود سال ۱۹۳۵ میلادی اولین اشارات به دوستی محمدرضا با ارنست پرون (پسر باغبان مدرسه له‌روزه) در اسناد رسمی وجود دارد. پرون آشکارا همجنس گرا و با اعتقادات شدید کاتولیک بود و یکی از بحث برانگیزترین شخصیت‌های اطراف محمد رضا بود که نقش مهمی در زندگی محمدرضا داشت.[۱۴۴] محمد رضا به مدت نزدیک دو دهه تقریبا هر روز پرون را ملاقات می‌کرد. اما چند ماه پس از سرنگونی مصدق در سال ۱۹۵۳ و زمانی که دوستی با پرون باعث بوجود آمدن دردسرهای سیاسی برای او شد، او به یکباره تمام تماس خود را با پرون قطع کرد.[۱۴۵] نقش پرون در زندگی محمد رضا هیچگاه مشخص نبوده‌است. دشمنان شاه همیشه علاقه داشته‌اند تا این رابطه یک نوع رابطه همراه با «تعهد» نشان بدهند و سایرین نیز سعی داشته‌اند انتخاب این دوست عجیب توسط محمد رضا را با استفاده از تئوری‌های روان‌شناسی توجیه کنند.[۱۴۶]

حلقه دوستان نزدیک شاه در دوران بزرگسالی نیز چندان بزرگ نبود. یحیی عدل جراح معروف، و کریم ایادی دو تن از دوستان نزدیک شاه بودند. بخشی از دوستان شاه، از طریق حلقه اشرف به شاه نزدیک شدند و گروهی نیز به وسیله فرح به وی معرفی شدند. زمانی که فرح وارد دربار شد، گروه زیادی از دوستان و اقوام خود را نیز، به دربار وارد کرد. بعضی از آنان پیش از ورود به دربار، از منتقدان حکومت شاه بودند.[۱۴۷]

روشنفکران [ویرایش]

محمدرضا پهلوی در دیدار با ملک اشعرای بهار
محمدرضا پهلوی در کنار پروین اعتصامی

به گفته افخمی٬ محمدرضا پهلوی هرگز به عنوان یک «روشنفکر» شناخته نشده‌است. درواقع او روشنفکران را تحقیر می‌نمود. به نظر می‌رسد او در سوئیس تا حدی با نویسندگان انگلیسی و آمریکایی آشنا شده و حتی آثاری از شکسپیر را مطالعه نموده بود. او بعدها هیچ‌گاه علاقه‌ای به مطالعه آثار دانشورانه از خود نشان نداد.[۱۴۸] اما عباس میلانیمی‌نویسد که او در فرانسه و به همراه ارنست پرون اشعار و ادبیات فرانسوی را مطالعه می‌کرده‌است و رابله و شاتوبریان را نویسندگان مورد علاقه خود معرفی کرده‌است. او در دوره ولیعهدی به موسیقی کلاسیک ایرانی و غربی علاقه داشته و موتزارت و لیست، آهنگسازان مورد علاقه او بوده‌اند. این مطالعات درشعر و ادبیات در سالهای حضور ارنست پرون در دربار شاه نیز ادامه داشته‌است.[۱۴۹]

بعد از رسیدن به پادشاهی از وزیر دربار خواست تا علامه محمد قزوینی را به قصر دعوت کند. در اولین ملاقات شاه جوان از قزوینی و دوستانش خواست تا جلسات خود را در قصر او برگزار کنند تا او فقط شنونده باشد و از آنان بیاموزد. این جلسات هفتگی سال‌ها ادامه یافت و شاه از طریق این جلسات با فلسفه، تاریخ، فرهنگ و ادبیات فارسی و بخصوص شعر حافظ آشنا شد. در طول دهه‌های چهل و پنجاه شمسی، افراد روشنفکر بیشتری در اطراف او بودند. او با گسترش اندیشه روشنفکرانه در اطراف خود موافقت کرد. او اعتقاد نداشت که روشنفکری خطری برای او و حکومت او باشد. در دهه پنجاه، او سلسله بحث‌های میان سید حسین نصر و احسان نراقی را از تلویزیون دنبال می‌کرد. او بدون آن‌که بداند واژه «غرب‌زدگی» را جلال آل‌احمد اشاعه داده و بدون آن‌که کتاب‌های او را خوانده باشد از این واژه استفاده می‌کرد.[۱۵۰]

رسانه‌ها [ویرایش]

اولین بار این مصدق بود که از رادیو ایران برای تنظیم افکار عمومی استفاده کرد.[۱۵۱] تلاش شاه، بیشتر معطوف به رسانه‌های خارجی بود. از سقوط دولت مصدق تا انقلاب ۱۳۵۷، ایران در صدر اخبار مطبوعات آمریکایی قرار داشت. اوج این امر، از تحریم نفتی اعراب تا ۱۳۵۶ بود.[۱۵۲]

منش و ویژگی‌ها [ویرایش]

بسیاری از ویژگی‌ها اخلاقی محمدرضا، نقطه رو در روی پدرش بود. رضا شاه دارای طبیعی خشن بود، ولی محمدرضا حتی در اوج قدرت خجالتی بود. او به اندازه پدرش سخت‌گیر نبود. اگرچه مخالفتی هم با نظم و انضباط در زندگی نداشت. او معمولا لباس معمولی می‌پوشید. ولی هرگاه لباس نظامی در بر می‌کرد، برخلاف پدرش آن را به انواع مدال‌ها می‌آراست. او به غیر از مواقعی که در تعطیلات یا در سفر بود، اغلب اوقات خود را در دفترش می‌گذراند.[۱۵۳]

پرخور نبود، در هر وعده کم غذا می‌خورد و میان وعده‌ها چیزی نمی‌خورد. چیز بسیاری در بشقاب غذایش باقی نمی‌ماند. به ندرتنوشیدنی الکلی می‌نوشید. به کله‌پاچه (که بیش‌تر در خانه مادرش می‌خورد) علاقه داشت، اما این غذا با معده‌اش سازگاری نداشت. جوجه و ماهی کباب شده را می‌پسندید.[۱۵۴]

ورزش و سرگرمی [ویرایش]

محمدرضا، کاپیتان تیم فوتبال مدرسه توپ را در دست دارد.[۱۵۵](فردوست نفر نخست سمت چپ)

در دوران تحصیل و درمیان دروس، محمدرضا به ورزش علاقه زیادی داشت. کشتی وسوارکاری ورزش‌های مورد علاقه وی بود. بعدها فوتبال، چوگان و دوچرخه‌سواری نیز به ورزشهای مورد علاقه او افزوده شد.[۱۵۶] سوابق مدرسه له روزه، محمد رضا را یک ورزشکار عالی (فوتبال و شنا) معرفی می‌کنند.[۱۵۷]

او از جوانی تنیس بازی می‌کرد. او این ورزش را تا زمانی که مشکل بینایی پیدا کرد، ادامه داد. او اسکی را در نوجوانی در سوئیس آموخت. در بازگشت به ایران، چوب‌های اسکی را بر دوشش می‌گذاشت و برای اسکی به تپه الهیه در شمال تهران می‌رفت. بعدها او اسکی را در کوه‌های البرز و پیست‌های شمشک و دیزین در نزدیک تهران و همچنین کوه‌های آلپ در نزدیک ویلای خود در سن موریس سوئیس ادامه داد. او همچنین یک سوارکار ماهر بود. در رانندگی و خلبانی، به سرعت علاقه داشت.[۱۵۸]

از سال‌های آغازین پادشاهی، او برنامه ناهار مردانه جمعه‌ها را برقرار کرد. دوستانی مانند محمد خاتمی به این میهمانی‌ها دعوت می‌شدند و به بازی‌های ورزشی مانندوالیبال می‌پرداختند. با گذر زمان، پوکر جای ورزش را گرفت. اگرچه گفته می‌شود که این بازی‌ها بر سر پول بود، اما مبلغ قمار و شرط‌بندی، ناچیز بوده‌است. پس از مدتی، به دلیل پخش شایعه‌هایی، شرط‌بندی متوقف شد و مبلغ قمار در ورق‌بازی نیز به پول جزئی کاهش یافت.[۱۵۹]

باورهای دینی [ویرایش]

محمدرضا پهلوی هنگام انجام فرایض حج

با آن‌که خانواده محمدرضا چندان مذهبی نبودند، ولی محمدرضا در کودکی تحت تاثیر جامعه مذهبی ایران و افسانه‌های مذهبی‌ای که اقوام، خدمتکاران و دایه‌هایش برای او می‌گفتند، به تدریج با حماسه‌های ایرانی-اسلامی آشنا شد. به گفته اشرف، بعضی از این داستان‌ها هیچ‌گاه از ذهن محمدرضا پاک نشدند.[۱۶۰]

ریشه گرایش مذهبی او همچنین به بنیه جسمی ضعیف او در خردسالی بازمی‌گردد. او یک‌بار در کودکی به بیماری سخت تیفوئید مبتلاشد. زمانی که پزشک گفته بود:«تنها کار دیگری که از دست ما برمی‌آید دعا کردن است» او در یک رویا، علی بن ابیطالب را دید که برای او داروی شفابخشی آورد. سال‌ها بعد، محمدرضا باور داشت که ارتباطی میان آن مکاشفه و بهبودی‌اش وجود داشته‌است. او از دو مکاشفه مشابه دیگر نیز در زندگی خود یاد کرده‌است. او زمانی را به یاد می‌آورد که زمانی که سوار بر اسب به امامزاده داود سفر می‌کرد، سقوط کرد. او در رویا دید کهابوالفضل العباس او را از سقوط نجات داد. پدرش این رویا را هیچ‌گاه باور نکرد. او مکاشفه دیگری را این‌بار درباره ملاقات با امام زمان در کتاب خود تعریف کرده‌است.[۱۶۱]

او خود را «مومن واقعی» می‌دانست.[۱۶۲] در مصاحبه‌ای که اندکی قبل از مرگ وی در قاهره انجام شد، محمدرضا عنوان کرد که اعتقادات مذهبی، بخش قلبی و روحانی هر جامعه‌است و بدون آن جامعه به انحطاط کشیده خواهد شد. او در این مصاحبه ادیان واقعی را بهترین تضمین سلامت اخلاقی و استحکام روحانی جامعه دانست.[۱۶۳] او در سن نوجوانی و زمانی که در سوئیس بود،نمازهای یومیه را به جا می‌آورد.[۱۶۴]

او روش رضاشاه را در قلع و قمع روحانیت شیعه در پیش نگرفت و به آنان (همچون سید حسین طباطبایی بروجردی) احترام می‌گذاشت. اما پس از مرگ بروجردی و مرجعیت روح‌الله خمینی فاصله محمدرضا پهلوی با روحانیت زیاد شد. مخالفت خمینی با اصول انقلاب سفید شاه در سال ۱۳۴۲ خورشیدی سرآغاز این فاصله بود که بهقیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ منجر شد.[۱۶۵]

دارایی و سرمایه [ویرایش]

ثروت شاه شبکه پیچیده‌ای از شرکت‌ها، بنیادها، حساب‌های بانکی، زمینی در کوستا دل سول اسپانیا٬[۱۶۶] ویلایی در سنت موریتزسوئیس که بعدها سیلویو برلوسکونی آنرا خرید و املاکی در نقاط مختلف دنیا بود. قرار بود که طبق خواسته شاه، ثروتش به نسبت زیر تقسیم شود:بیست درصد به فرح دیبا، ۲۰٪ به پسر بزرگش رضا، ۱۵٪ به فرحناز، ۱۵٪ به لیلا، ۲۰٪ به علیرضا پسر دیگر شاه، ۸٪ به شهناز و ۲٪ به نوه‌اش مهناز زاهدی. ارزش ثروت تقسیم شده شاه از ۳۰ میلیارد دلار بر طبق برآورد جمهوری اسلامی ایران تا ۱۲۰ میلیون دلار بر طبق گفته بعضی وابستگان به خانوده پهلوی متغیر است. عباس میلانی رقمی نزدیک به یک میلیارد دلار را نزدیک‌تر به واقعیت می‌داند.[۱۶۷]

رضا پهلوی در مصاحبه ای با برنامه پارازیت میزان دارایی خانواده اش را در زمان فوت پدرش حدود ۶۲ میلیون دلار اعلام کرده است


منبع تمام نوشته ها درباره ی حکومت پهلوی از ویکی پدیا دانشنامه ازاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد