"افسانه تولد تا پادشاهی کورش کبیر"599 قبل از میلاد
هردوت مورخ یونانی،افسانه کورش کبیر را با زیبایی و جذابیت کامل توصیف می کند: آسیتاک(پادشاه ماد و پدر بزرگ کورش) شبی در خواب می بیند که از بدن دخـترش ماندانا مقـدار زیـادی آب خارج می شود،به طوریـــکه تــمام شهر و امپـراطوری او را آب فرا می گیرد.آسیتــاک با وحشت از خواب بیـدار می شود و خوابـش را برای خواب گزار تعریـف می کنـد.خوابـگزار به او می گوید که خطری از جانب دخترت ماندانا ، پادشاهی تو را تهدید می کند . آسیتـاک برای اینـکه از خطر دختـرش در امـان بمــاند ، او را فورا به عـقــد کمبوجیــه حاکم پـارس در می آورد،زیرا معتقد بود او از یک ماد خیلی کمتر است و نمی تواند خطری برای پادشاهی او داشته باشد.
هنوز یک سال از ازدواج ماندانـا با کمبـوجیه نگذشته بود که آسیتـاک دوباره خواب می بیند که یک درخت مو از شکم دخترش رویـیـده و تمـام آسیــا را پوشانده است. آسیتــاک دوباره با وحشت از خواب بیــدار شد و ایــن بـــار پیشگویان،فال بدی را پیش بینی می کنند و به او می گویند که از ماندانا دختری زاده خواهد شد که تخت پادشاهی تو را به زور از دستت خواهد گرفت.
پادشاه جاسوسی را بسوی سرزمین پارس می فرستد تا وقتی پسر ماندانا به دنیـا آمد، فـورا به او اطلاع دهد. پـس از تولد کودک ، آسیتـاک دخترش را به اکباتان فرا می خواند.سپس مخفیانه پـسر مانـدانا را به یکی از فرماندهان ارتش خود به نام "هاریـاگوس" می سپــارد و به او دستـور می دهد تا به خـارج از شهر رفته کودک را به قتل برساند.
از آنجا که هاریاگوس یک نجیب زاده بوده و فرزند خردسال داشته است، نتـوانست با دست خود کودک را بکشد، به همین دلیل به خارج شهر رفته از چوپان سلطنتی می خواهد تا او دستور پادشاه را انجام دهد.
از طرفی همسر چوپان در همان روز پسر مرده ای را به دنیا آورده بود. وقتی چوپان سلطنتی به خانه می رود و واقعه را برای همسـرش تعریف می کند، همسـرش هم از او می خواهد تا کودک را نکشـد و بجای آن جنازه پسر مرده خود را به هاریاگوس نشان دهد.چوپان هم می پذیرد و به این ترتیب کورش زنده می ماند.
سالها به سرعت می گذرند و کورش به نوجوانی برومند تبدیل می شود تا اینکه یک اتفـاق هویت کورش را فاش می کند، یک روز کورش در بازی با بچه های هم سن و سالش در دهکـده نزدیک کاخ به عنـوان پادشـاه انتخاب می شود و در حین بازی پسر یکی از بزرگان ماد را که از او اطاعت نکرده بود، مجازات می کند.
پدر پسرک که از این کار عصبانی شده بود نزد آسیتاک می رود و از دست چوپان سلطنتی و پسرش شکایت می کند. آسیتـاک فورا پسر چوپان را نزد خود فرا می خواند و از او می پرسد که با چه جراتی پسـر بزرگان مـاد را کتک زده است؟
کورش در دفاع از خود می گوید که او نقش پادشـاه را بازی کرده و باید کسی که از دستور پادشـاه اطاعت نکنـد ،تنبیه کنند تا عبرت دیگران شود . آسیتــاک از جواب کورش به فکر فرو می رود زیرا سخنان او مانند کودکــان عادی نبود ، حتی قیافه و لحن صحبت او بسیار شبیه آسیتاک بود. آسیتاک فورا چوپان را احضار می کند و به او می گوید اگـر حقیـقـت را درباره این پسر به او نگوید ، کشته خواهد شد . چوپان هم که می ترسد تمام جریان را برای پادشاه تعریف می کند.
آسیتــاک که از دست هاریــاگوس بسیار عصبانی شده بود ، دستور می دهد بـدون آنکه او متوجه بشود پسرش را بکشند و همان شب بـخاطر پیـدا شدن نوه اش مهمـانی با شکوهی ترتیب می دهد و دربـاریـان را به جشن فرا می خواند. در جشن غذایی را که با گوشت پسر هاریـاگوس پخته شده بود به مهمـانـان و از جمله هاریـاگوس تعـارف می کند.
پس از خوردن غذا آسیتـاک در خلوت به هاریـاگوس می گوید به خاطر اطاعت نکردن از دستور پادشاه ، گوشت پسـرش را بـه او خورانده است . هاریـاگوس با شنیـدن این حرف کینه شدیدی از پادشـاه به دل می گیرد و با خود عهد می کند تا انتقام فرزندش را از آسیتـاک بگیرد . او این کینـه را آشـکار نمی سازد و صبر می کند تـا کورش بزرگ شود.
آسیتـاک هم پس از مشورت با پیشـگویـان تصمیم می گیرد کورش را به سرزمینشـــان (پارس) نزد پدر و مادرش روانه کند.سالهــا می گذرد و هر روز ظلم و ستم آسیتــاک به مردم بیشتر و بیشتر می شود تا اینکه هاریــاگــوس مصمم می شود انتقام پسرش را از آسیتـاک بگیرد . به همین دلیل نامه ای به کورش (که بعد از پدرش کمبوجیه ، حاکم پارس شده بود) می نویسد و او را برای سرنگونی حکومت ظالمانه آسیتـاک تشویـق می کند . وقتـی کورش نامه هاریــاگوس را می بیند ، به فکــر فرو می رود. عاقبت تصمیم می گیرد پارسیــان و مردم ستمدیده ماد را از دست پدر بزرگ ظـالمش خلاص کند . به همین دلیل اقوام پـارس را نزد خود فرا می خوانـد و تصمیم خود را به اطلاع آنان می رساند. پارسیان که هم از دست ستم های پادشاه ماد به ستوه آمده بودند با کورش متحد می شوند. کورش به سرعت لشگری آماده نبرد با آسیتـاک می کند . آسیتـاک هم که از همدستی فرمانده لشگـــرش با کورش بی اطلاع بوده است،سپاهیان خود را به فرماندهی هاریـاگوس به سوی پارس روانه می کند.وقتی دو لشگر به هم میرسند هاریاگوس به همراه سپاهیانش نزد کورش آمده و به او ملحق می شود.
آسیتـــاک که از این خبر سخت عصبانی شده بود فورا اهالی ماد را فرمان بسیـج داد و به قـدری آشفتـگی خیـــال داشت که هارپاگ را به فرماندهی این لشگر برگزید...از این رو وقتی لشگــریان او با سربازان پــارسی روبــرو شدند فقط تنی چند...تن به کشتن دادندو از بقیه، عده ای جانب پارسیان را گرفتند ولی قسمت اعظم لشکریان پشت به دشمن شدند . تا آسیتــــاک از شکست ننگین سپــاه ماد آگاه شد ، سوگند یاد کرد که به هر حال کورش را آسوده نخواهد گذاشت . پس همه مادی ها را،چه آن ها را که در سن و سال خدمت نظام بودند و چه مسن ترین ها را که هنوز در شهر بودند ، به خدمت سربازی فراخواندو با ایـن افـراد بـه جنـگ کورش می رود . کورش در این نبرد اسیتاک را شکست می دهد و او را اسیر می کند .سپس به سوی هگمتـانه (پایتخت حکومت ماد) رهسپار می شود و بدون هیچ مقاومتی از سوی مردم رنج کشیده ، پایتخت را فتح می کند . به این ترتیب سلسلـه مادها به دست نوه آخرین پادشاه ماد سرنگون می شود.کورش هرگز از پدر بزرگش انتقام نمی گیرد و تا آخرعمر آسیتـاک، با او به احترام رفتار می کند
هرگونه کپی برداری غیر مجاز است و به عنوان جرایم اینترنتی با شخص حقوقی وغیر حقوقی برخورد قانونی میشود
این سایت طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران راه اندازی شده است و باهرگونه استفاده غیر مجاز برخورد قانونی میشود
کورش بزرگ
ی
در سال 586 ق م بخت النصر پادشاه اشوری بابل اورشلیم ( اورخالم ) را گرفت ومعبد حضرت سلیمان را ویران کرد کشتار بسیار کرد و مظالم بر قوم یهود روا داشت پس از ان هزاران هزار نفر از قوم یهود را اسیر کرده واز وطنشان به بابل کوچ داد . انها سالها در بابل در عین اسارت برای حفظ مذهب و معتقدات خود کوشیداند کمال مطلوب انها ازادی از دست حکومت ستمگر اشور ( نیاکان اعراب ) و بازگشت به وطن خود و تجدید بنای ان سرزمین ویران شده بود در رویای ساخت حکومتی که دیگر دچار سستی وانقراض نشود روز به شب و شب به روز میرساندن اشعیا نبی میفرماید: یهودا بدست اشوری ها خراب خواهد شد و بعد اشور هم از جهت ظلم و کبر پادشاهانش منقرض خواهد شد.
کتاب اشعیا نبی باب دهم: وای بر اشور که عصای غضب من است که بر آنان فرود می اید ای قوم من که در صیهون ساکنید از اشور مترسید اگر چه شما را به چوب بزنند و دست ستم گر خود را چون مصریان بر شما بلند کنند زیرا خواست من بر هلاکت ایشان خواهد بود(اشور و مصر)
وقتی یهودی ها در بابل بودن پیغمبران انها مژده می دادند که بزودی خداوند شخصی را بر انگیزد که بنیاد ظلم در جهان را فرو خواهد کشید و ملت یهود را از اسارت بیرون ارد و دیری نگذرد که عظمت ملت یهود بازگردد.
کتاب اشعیا باب سیزده: اشوریان و بابل که فخر کلدانی هاست دیگر اباد نشود الی الابدتهی از سکنه بماند دیگر اعراب خیمه های خود را در انجا نزنند و چوپانها در انجا نزیند شغالها در قصور خراب و خالی ان بگردند و مار ها در امارات ان بخزند بدانید که ناجی بزرگ خواهد امد زیرا خداوند نظر عفو نسبت به یعقوب و فرزندان بنی اسرائیل دارد...اینها گوشه ای از پیشگویی های پیامبران یهود در رابطه با سقوط اشور و ظهور کوروش بود.
کتاب اشعیا نبی باب 41 :سخنان مرا بشنوید کسی از مشرق می اید کسی را که همه او را مرد خدا می دانند (منظور کوروش)؟ کجاست که او قدم ننهد؟ خداوند ملل را به اطاعت او در اورد و شاهان را به پای او افکند خداوند شمشیرهای انان را در مقابل او خاک وکمانهای انان را کاه کرد کسی که از شمال بر انگیختم، او از طلوع افتاب اسم مرا میستاید او ظالمان را لگد مال میکند چنان که خاک را برای ساختن اجر لگد میزنند و چنان که کوزه گر گل کوره را در هم میفشارد این است بنده مقرب من که دست او را گرفته ام برگزیده من که روح من نسبت به او با عنایت است من نفس خود را به او دادم و او راستی را برای مردمان اورد او داد انها ا براستی بستاند خسته نشود ونرود تا انکه عدالت را بر روی زمین بر قرار کند...
در جایی دیگر خداوند در مورد کوروش چنین میگوید: او شبان من است و تمام مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید. (کتاب اشعیا باب 44)
ودر جای دیگر می اید: این اراده من است که در دست راست اوست تا به حضور وی امتها را مغلوب سازم و کمر های ظالمان را بگشایم و در ها را بر روی وی باز کنم و بدان که من همیشه پیش روی تو خواهم بود (خطاب به کوروش) جاهای ناهموار را هموار خواهم ساخت و... تا بدانی که منم خداوند یکتا که تو را به اسمت خواندم هنگامی که مرا نشناختی به اسمت خواندم و ملقب ساختم منم خدای یکتا و دیگر نیست جز من خدایی من کمر تو را بستم تا از مشرق افتاب تا مغرب ان بدانند که سوای من احدی نیست .(اشعیا نبی باب 45)
در کتاب ارمیا و ناحوم مکتوب است که کوروش پس از فتح بابل فرمانی بدین مضنون صادر کرد: خدای یکتا خدای اسمانها جمیع ممالک زمین را به من داده و امر فرموده است که خانه ای برای او در اورشلیم که در صیهون است بنا کنم پس کیست از شما از تمامی قوم او که خدایش با وی باشد او به هورخلم که در یهود است برود و خانه یهوه که خدای یکتا و خدای حقیقی است را بنا کند هر که برود من حامی اویم وهر که باقی بماند در پناه من است و...(کتاب عزرا باب اول)
اسرای یهود در بابل پس از صدور این فرمان غرق شادی وشعف شدند چرا که کوروش در فرمان خود تصدیق میکرد که خدا به او امر کرده خانه ای در بیت المقدس بسازد انچه جالب توجه است این که کوروش در منشور حقوق بشر خود که به زبان بابلی است مردوک ( بل مردوخ ) خدای بزرگ بابلی را ستایش کرده ولی در این فرمان عبارتی را استعمال کرده که در بیانیه منشور نیست حال انکه کوروش میگوید: خانه یهوه خدای یکتا خدای حقیقی از این جا باید استنباط کرد که در ان زمان هم کوروش و هم پارسیان بین مذهب بنی اسرائیل و کلدانیان تفاوت می گذاشتن و درک کاملی از خدای اسمانی و یکتا داشته اند از این روست که خدای بنی اسرائیل را کوروش خدای حقیقی مینامد.در کتاب پیامبر بزرگ یهود دانیال حتی پیشگویی ها دقیقتر از قبل میشود و مشخصات و خصلت های کوروش بر شمرده میشود که از حوصله این بحث خارج است این بود چکیده ای از مرام انسانی که دنیا او را ستایش میکند .
اتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این اتش ندارد نیست باد
برداشت باذکر منبع بلا مانع است در غیر این صور ت مجرم اینترنتی شناخته خواهید شد وبر اساس قانون با شما رفتار خواهد شد
تمام منابع بالا بر اساس قانون جمهوری اسلامی ایران است